دلنوشته محیط زیست


بهار مرا به ستایش وا می دارد

در آن لحظه ای که غنچه ها شکفته می شوند

در آن لحظه ای که پرندگان آواز می خوانند

در آن لحظه ای که درختان از خواب بیدار می شوند

در آن لحظه ای که زیبایی ،  زیباتر می شود

در آن لحضه ای که زندگی ، زنده می شود

اما بهار را سالهاست ندیده ام

فقط گرد و غبار و آسمان سیاه

فقط تشنگی  و خشکسالی و مرگ

فقط تخریب و آلودگی و زباله

فقط دود و کثیفی و گناه

فقط کویر و گرما و قحطی آب

چرا ، چرا ما این همه خود خواهیم؟

چرا به دنبال سوء استفاده ایم؟

چرا نسبت به منابع سرزمینمان ، بی توجهیم؟

چرابا محیط زیست هماهنگ نیستیم؟

چرا تخیرب های طبیعت را نمی بینیم؟

چرا صدای پای مرگ را نمی شنویم؟

باید محافظت کنیم قبل آنکه جنگل کویر شود

باید احترام بگذاریم قبل آنکه طبیعت فقیر  شود

باید تغییر کنیم قبل از آنکه دریاچه تبخیر شود

باید به حیوانات کمک کنیم قبل از آنکه انقراض تکثیر شود

باید بیدار شویم قبل ازآنکه دیگر ، دیر شود

_

ابوالقاسم کریمی

ورامین

۲۵ مهر ۱۴۰۲

شاید دوست داشته باشید:  دلنوشته کوتاه _ محیط زیست _ ابوالقاسم کریمی
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها