نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان
تا بگیرد رودهامان، راه اقیانوس مان
آذرخشی بود و غرید و درخشید و گذشت
بانگ نوشانوش مان و برق بوسابوس مان
ما نشان خود رقم بر دفتر دل ها زدیم
آشنایی نام مان و عاشقی ناموس مان
چشم های کینه ور هم، معنی دیگر نیافت
ز ابتدا تا انتها، جز مهر، در قاموس مان
عشق مان چتری گشود و بست و رفت و مانده است
لای دفترهای عاشق ها، پر طاووس مان
کشته می شد باز از باد اجل، حتا اگر
شعله ی خورشید روشن بود، در فانوس مان
کرد بخل سرنوشت از نوش دارویی دریغ
فرصت ماندن نداد این بار هم، کاووس مان
یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز
حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوس مان
قصه ی گنگ و کر و ما و جهان می بود، اگر
از قفس می شد رها هم ناله ی محبوس مان
گیرم این رویای آخر، ساحت آرامش است
کو، ولی یارای خواب از وحشت کابوس مان؟
«قافیه زنگ کلام است» ، آری اکنون، بشنوید:
زنگ حسرت می زند در قافیه، افسوس مان