گردآوری:نمونه اشعار زیبا از حسین منزوی

نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان

تا بگیرد رودهامان، راه اقیانوس مان

آذرخشی بود و غرید و درخشید و گذشت

بانگ نوشانوش مان و برق بوسابوس مان

ما نشان خود رقم بر دفتر دل ها زدیم

آشنایی نام مان و عاشقی ناموس مان

چشم های کینه ور هم، معنی دیگر نیافت

ز ابتدا تا انتها، جز مهر، در قاموس مان

عشق مان چتری گشود و بست و رفت و مانده است

لای دفترهای عاشق ها، پر طاووس مان

کشته می شد باز از باد اجل، حتا اگر

شعله ی خورشید روشن بود، در فانوس مان

کرد بخل سرنوشت از نوش دارویی دریغ

فرصت ماندن نداد این بار هم، کاووس مان

یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز

حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوس مان

قصه ی گنگ و کر و ما و جهان می بود، اگر

از قفس می شد رها هم ناله ی محبوس مان

گیرم این رویای آخر، ساحت آرامش است

کو، ولی یارای خواب از وحشت کابوس مان؟

«قافیه زنگ کلام است‌» ، آری اکنون، بشنوید:

زنگ حسرت می زند در قافیه، افسوس مان

شاید دوست داشته باشید:  « سهيل » اي كودك دردانه ي من!

دیدگاهتان را بنویسید