در انتهای هر سفر
در ايينه
دار و ندار خويش را مرور می کنم
اين خک تيره اين زيمن
پايوش پای خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرين سفر
در ايينه به حز دو بيکرانه کران
به جز زمين و آسمان
چيزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
نديده ای مرا ؟