با تو
بی تو
همسفر سايه خويشم وبه سوی بی سوی تو می ايم
معلومی چون ريگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و مجهول چشم
من رنگ پيراهن دخترم را به گلهای ياد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از ياد برده ام
ای همه من
ککل زرتشت
سايه بان مسيح
به سردترين ها
مرا به سردترين ها برسان