گردآوری:نمونه اشعار زیبا از حسین منزوی

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را

گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را

پرنده ای که به نام تو بود از لب من

پرید و برد به همراه خود نگاهم را

رسیده و نرسیده به اوج سوزاندی

به هرم صاعقه ای بال مرغ آهم را

بهار را به تمامی ندیده غارت کرد

سموم فتنه به ناگه گل و گیاهم را

مسیر خفته چنان در غبار آتش و دود

که گم کند دلم و دیده راه و چاهم را

به هر طریق که رفتم غم تو پیشاپیش

کمین گرفته و بر بسته بود راهم را

تمام عمر به رنج و شکنجه محکومم

که می دهم همه تاوان اشتباهم را

شاید دوست داشته باشید:  اشعار ابوالقاسم کریمی/1

دیدگاهتان را بنویسید