من یه درخت تنهام تو قلب یه بیابون
دل من از دیوای آدم نما شده خون
مردن و زنده موندن فرقی واسم نداره
هر روز رو دوش خستم بارون غم می باره
ماهی شب تو رود اشک چشام می خنده
تنهایی فریادمو توی گلوم می بنده
دیواری تا آسمون بین من و بهاره
نسیم خشک صحرا غم به دلم می کاره
حرفی دیگه ندارم چیزی برام نمونده
شوری اشک چشمام ریشه ها مو سوزنده
شاعر:ابوالقاسم کریمی