نمونه اشعار رهی معیری

فقیر کوی با گیتی آفرین می گفت
که ای ز وصف تو الکن زبان تسحینم
به نعمتی که مرا داده ای هزاران شکر
که من نه در خور لطف و عطای چندینم
خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت
که تا جواب نگویی ز پای ننشینم
من ار سپاس جهان آفرین کنم نه شگفت
که تیز بین و قوی پنجه تر ز شاهینم
ولی تو کوری و نا تندرست و حاجتمند
نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم
چه نعمتی است ترا تا به شکر آن کوشی؟
به حیرت اندر از کار چو تو مسکینم
بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی؟
که روی چون تو فرومایه ای نمی بینم

اشتراک گذاری:
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پیمایش به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x