نمونه اشعار حسین پناهی

پشت ديوار لحظه ها هميشه کسی می نالد

چه کسی او؟

زنی است در دوردست های دور

زنی شبيه مادرم

زنی با لباس سياه

که بر رويشان

شکوفه های سفيد کوچک نشسته است

رفتم و وارت ديدم چل ورات

چل وار کهنت وبردس بهارت

پشت ديوار لحظه ها هميشه کسی می نالد

و اين بار زنی بهياد سالهای دور

سالهی گمم

سالهايی که در کدورت گذشت

پير و فراموش گشته اند

می نالد کودکی اش را

ديروز را

ديروز در غبار را

او کوچک بود و شاد

با پيراهنی به رنگ گلهای وحشی

سبز و سرخ

و همراه او مادرش

زنی با لباس های سياه که بر رويشان شکوفه های سفيد کوچک نشسته

بود

زير همين بلوط پير

باد زورش به پر عقاب نمی رسيد

ياد می آورد افسانه های مادرش را

مادر

اين همه درخت از کجا آمده اند ؟

هر درخت اين کوهسار

حکايتی است دخترم

پس راست می گفت مادرم

زنان تاوه در جنگل می ميرند

در لحظه های کوه

و سالهای بعد

دختران تاوه با لباس های سياه که بر رويشان شکوفه های سفيد نشسته

است آنها را در آوازهاشان می خوانند

هر دختری مادرش را

رفتم و وارت ديدم چل وارت

چل وار کهنت وبردس نهارت

خرابی اجاق ها را ديدم در خرابی خانه ها

و ديدم سنگ های دست چين تو را

در خرابی کهنه تری

پشت ديوار لحظه ها هميشه کسی می نالد

و اين بار دختری به ياد مادرش

دیدگاهتان را بنویسید