گردآوری:نمونه اشعار زیبا از حسین منزوی

می بافت دست سنگ
گیسوی رود را
می ریخت آفتاب
پولک بروی دامن چین دار آب مست
یک تکه ابر خرد
از ابرهای تیره جدایی گرفت و رفت
می بافت دست سنگ
گیسوی رود را
می ریخت آفتاب
پولک بر روی دامن چین دار آب مست
یک تکه ابر خرد
از ابرهای تیره جدایی گرفت ، و رفت
تنها نهاد سایه ابر کبود را
کوتاه کرد قصه گفت و شنود را
بود و نبود را

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا