گردآوری:نمونه اشعار زیبا از حسین منزوی

باد دندان به لب تشنه صحرا می کوفت
گل خورشید به چنگال خدا پر می شد
روز می رفت به زیر پر شب دود شود
لب کفتار ز خون شهدا تر می شد
دارها سر همه خم کرده ز خجلت در پیش
بوی خون با مه صحرا به هم آمیخته بود
گر کسان جنگ سر طعمه خود می کردند
گرچه در هر قدمی چند سری ریخته بود
ز آن میان لاشه ی من بود که له له می زد
ناخن خسته به دامان بیابان می سود
چشم را دوخته بر کرکس پیری مغموم
دلش از دغدغه در چنگ زمان می فرسود
دل من می زد چون طبل به پیروزی مرگ
نعره ام در گلوی باد سیه گم می شد
خونم از تن همه بر دامن بیرق می ریخت
آه … ، گویی دل من چون دل مردم می شد
باد دندان به لب تشنه صحرا می کوفت
گل خورشید به چنگال خدا پر می شد
روز می رفت به زیر پر شب دود شود
لب کفتار ز خون شهدا تر می شد

اشتراک گذاری:
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها