غوغاي توفاني كه كار مرگ مي كرد ـــ
انگيخت در گرداب دريائي بلائي
كشتي شكست و باد بان را باد بر كند
آشفته شد چون موج دريا ،نا خدائي
***
او بود و فرزندان رنگ از رخ پريده ـــ
او بود ودريا بود وتوفان و بلا بود
بيچاره ، در چنگال توفاني بلا خيز
چشمش به فرزندان و دستش بر خدا بود
***
او چون حبابي بود در گرداب مانده ـــ
دستي نبودش تا كه با دريا ستيزد
درمانده يي پا بند فرزندان خود بود
پايي نبودش تا كه از دريا گريزد.
***
او سرنوشت تلخ فرزندان خود را ـــ
در دست توفان ، در دل گرداب مي ديد
در چنگ موج بي امان زندگي سوز ـــ
بنياد عمر خويش را بر آب مي ديد
***
من نا خداي كشتي بي باد بانم
گرداب من ، اين موج خيز زندگاني
من پاسبان جان فرزندان خويشم
اما نمياد ز دستم پاسباني
***
من ، آن حبابم در دل گرداب مانده
دستي ندارم تا كه با دريا ستيزم
در مانده ايي پا بند فرزندان خويشم
پايي ندارم تا كه از دريا گريزم.