گردآوری:حکایت های زیبا_گلستان سعدی

یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان ذوالنّون بگریست و گفت اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی

ور وزیر ازخدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی

شاید دوست داشته باشید:  نمونه اشعار عبید زاکانی

دیدگاهتان را بنویسید