گزیده اشعار حافظ
در نظربازی ما بیخبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانندعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندجلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید…
در نظربازی ما بیخبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانندعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندجلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید…
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکندهمدم گل نمیشود یاد سمن نمیکنددی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوسگفت که این سیاه کج گوش به من نمیکندتا دل هرزه…
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کنداول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام ویوان گه به یک…
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کندببرد اجر دو صد بنده که آزاد کندقاصد منزل سلمی که سلامت بادشچه شود گر به سلامی دل ما شاد کندامتحان کن…
طایر دولت اگر باز گذاری بکندیار بازآید و با وصل قراری بکنددیده را دستگه در و گهر گر چه نماندبخورد خونی و تدبیر نثاری بکنددوش گفتم بکند لعل لبش چاره…