گردآوری:نمونه اشعار مهدی سهیلی

زندگي دفتري از خاطره هاست

خاطراتي شيرين-

خاطراتي مغشوش-

خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد.

ما ز اقليمي پاك-

كه بهشتش نامند-

بچنين رهگذري آمده ايم.

گذري دنيانام-

كه نامش پيداست-

مايه پستي هاست.

ما ز اقليم ازل-

ناشناسانه بدين دير خراب آمده ايم

چو يكي تشنه بديدار سراب آمده ايم

مادر آن روز نخست-

تك و تنها بوديم

خبري از زن و معشوقه و فرزند نبود

سخني ازپدر و مادر دلبند نبود

يكزمان دانستيم-

پدرومادر و معشوقه و فرزندي هست

خواهر و همسر دلبندي هست

***

زندگي دفتري از خاطره هاست

خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد:

روزي از راه رسيد-

كه پدر لحظه بدرودش بود

ناله در سينه تنگ-

اشك در چشم غم آلودش بود

جز غم و رنج توانكاه نداشت

سينه اش سنگين بود-

قوت آه نداشت.

با نگاهي ميگفت:

پس از آن خستگي و پيري و بيماريها-

دفتر عمر پدر را بستند

اي پسر جان، بدرود!

اي پسر جان، بدرود!

لحظه اي رفت و از آن خسته نگاه-

اثري هيچ نبود

پدرم چشم غم آلوده حيرانش را

بست و ديگر نگشود.

***

زندگي دفتري از خاطره هاست

خاطراتي كه ز تلخي رگ جان ميگسلد:

روزي از راه رسيد-

كه چنان روز مباد

روز ويرانگر سخت

روز طوفاني تلخ

كه به درياي وجودم همه طوفان انگيخت

زورق كوچك بشكسته ما-

در دل موج خروشنده دريا افتاد

كاخ اميد فرو ريخت مرا-

مادر خسته تن خسته دلم-

زمن آهنگ جدائي دارد

حالت غمزده اش-

چشم ماتمزده اش بامن گفت:

كه از اين بندگران عزم رهائي دارد.

***

مادرم آنكه چو خورشيد بما گرمي داد-

پيش چشمم افسرد

باغ سر سبز اميدم پژمرد

اشك نه، هستي من-

گشت در جانم و از ديده برخسار دويد

مادرم رفت و به تاريكي شبها گفتم:

آفتابم زلب بام پريد.

***

زندگي دفتري ازخاطره هاست

خاطراتي كه ز تلخي رگ جان ميگسلد:

لحظه يي ميايد-

لحظه يي صبر شكن-

كه يتيمي سر راهي گريد

شاید دوست داشته باشید:  نمونه اشعار صائب تبریزی

پدري نيست كه گردي ز رخش برگيرد

مادري نيست كه درمانده يتيم-

جاي در دامن مادر گيرد.

***

زندگي دفتري از خاطره هاست:

بارها ديده ام و مي بينم-

مادري اشك آلود

با نگاهي پردرد

چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است

وز تهي دستي خويش-

بهر تنها فرزند-

سالها حسرت و ناكامي اندوخته است

پشت سر مي بيند-

دشت تا دشت، غم و غربت و سرگرداني

پيش رو مينگرد-

كوه تا كوه پريشاني و بي ساماني

من بجز سكه اشك-

چه توانم كه بپايش ريزم؟

نه مرا دستي هست-

كه غمي از دل او بردارم

نه دلي سخت كزو بگريزم

***

ما همه همسفريم

كاروان ميرود و ميرود آهسته براه

مقصدش سوي خدا آمدهايم-

باز هم رهسپر كوي خدائيم همه

ما همه همسفريم

ليك در راه سفر-

غم و شادي بهم است

ساعتي در ره اين دشت غريب-

ميرسد «راهروي خسته» به «خرم كده» يي

لحظه يي در دل اين وادي پير-

ميرسد «همسفري شاد» به «ماتمكده»يي

***

زندگي دفتري از خاطره هاست

خاطراتي شيرين-

خاطراتي مغشوش-

خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد:

يكنفر در شب كام-

يكنفر در دل خاك

يكنفر همدم خوشبختي هاست-

يكنفر همسفر سختي هاست

چشم تا باز كنيم-

عمرمان ميگذرد

وز سر تخت مراد-

پاي بر تخته تابوت گذاريم همه

ما همه همسفريم

پدر خسته براه-

مادر بخت سياه-

سوواران پسر و دختر تنها مانده-

عاشقاني كه زهم دور شدند-

دختراني كه چو گل پژمردند-

كودكاني كه به غربت زدگي-

خفته در گور شدند-

همگي همسفريم.

***

تا ببينيم كجا، باز كجا،

چشممان باردگر-

سوي هم بازشود؟

در جهاني كه در آن راه ندارد اندوه-

زندگي باهمه معني خويش-

ازنو آغاز شود.

زندگي دفتري از خاطره هاست

خاطراتي شيرين-

خاطراتي مغشوش-

خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد

دیدگاهتان را بنویسید