عيد آمد و درخت غم من شكوفه كرد
نو شد جهان وباز غم كهنه جان گرفت
عيد آمد و بهار به هر باغ سر كشيد
امادل من از ستم عيد غم نهاد-
رنگ خزان گرفت.
همراه هر نسيم بهاري كه ميوزد-
توفان رنج خسته دلان ميرسد ز راه
باهر جوانه يي كه زند خنده بر درخت-
غم ميزند جوانه به دلهاي بي پناه
***
آن روزها كه چشم يتيمان خردسال-
در خون نشسته است-
هرگز بچشم مرد خردمند عيد نيست
سالي كه جاي پاي سعادت در آن نبود-
در ديدگاه مردم دانا سعيد نيست.
***
آن عيد چيست كز پي آن بيوه يي فقير-
هستي بباد داده ومحنت خريده است؟
***
آخر چگونه عيد كنم من؟ كه عيدها-
ديدم بروي بيوه زنان رنگ بيم را
آن عيد نيست روز غم و دهشت منست-
روزي كه پيش چشم-
بينم برهنه پايي طفل يتيم را
***
من شادمان چگونه زيم در سراي عيد؟-
كز هر سرا نواي غم آگين شنيده ام
دل را چگونه پر كنم از شادي بهار؟-
كز هر كرانه ام-
بس پير بينواي تهيدست ديده ام.
***
هان،اي يتيم خرد!
اي كودك غريب!
لبخند عيد بر من غمگين حرام باد-
گر با غم تو بر لب سردم نشسته است.
هان، اي كهنه جامگان!
عريان تنان شهر!
عيشم شكسته باد اگر باچنين غمي-
لبخند عيد بر لب من نقش بسته است.
***
اي مرد بينوا كه به هر عيد خانه سوز-
شرمنده در برابر فرزند بينمت!
اي مرغك شكسته پر اي بينوا يتيم!
رويم سياه باد!
دستم تهيمت،گوهد اشكم نثار تو
نوروز، چون زراه رسد همره بهار-
گريم به حال و روز تو و روزگار تو.
***
عيد آمد و درخت غم من شكوفه كرد.
نوشد جهان و باز غم كهنه جان گرفت
عيد آمد و بهار به هر باغ سر كشيد-
اما دل من از ستم عيد غم نهاد-
رنگ خزان گرفت.