داستان های کوتاه اموزنده

اگه اون روز…

میون همهمه ی موج های دریا، اون دمپایی پلاستیکی مسخره رو نجات نداده بودی…

اگه پرتش نکرده بودی توی بغلم…

اگه من اون یکی دمپایی ام رو از قصد پرت نکرده بودم توی دریا،تا تو بری بیاریش و من کیف کنم از اینکه یه نفر به خاطر من داره دلشو می زنه به دریا…

اگه اون موج گنده ی لعنتی اون طوری بغلت نمی کرد،

اگه من انقدر بهش حسودی نمی کردم و بعد اونطوری خودم رو پرت نکرده بودم وسط دریا…

الآن هر دومون روی زمین بودیم ، شایدم کنار دریا…

شاید دوست داشته باشید:  گردآوری:نمونه اشعار زیبا از قیصر امین پور

دیدگاهتان را بنویسید