مطالعه

وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی
وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی

داستان کوتاه آموزنده_13

وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی

یک دهقان و یک شکارچی با هم همسایه بودند. شکارچی سگی داشت که همیشه از خانه شکارچی فرار می‌کرد و به مزرعه و آغل دهقان می‌رفت و خسارتهای زیادی ببار می‌آورد. هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی می‌رفت و از خسارت‌هایی که سگ او به وی وارد آورده شکایت می‌کرد. هر بار نیز شکارچی با […]

داستان کوتاه آموزنده_13 بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه آموزنده_12

وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی

همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم. به او گفتم: «بنشینید، می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌ روبل به شما بدهم، این طور نیست؟»گفت: «چهل روبل.»گفتم: «نه من

داستان کوتاه آموزنده_12 بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه آموزنده_11

وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند. باد‌یه‌نشین با خود فکر

داستان کوتاه آموزنده_11 بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه آموزنده_10

وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی

در قرون وسطی، کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد، دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری به سرش

داستان کوتاه آموزنده_10 بیشتر بخوانید »

داستان کوتاه آموزنده_9

وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی

مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشت‌ترین و پروارترین گوسفندهای

داستان کوتاه آموزنده_9 بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا