داستان کوتاه آموزنده_2
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد…در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت […]
داستان کوتاه آموزنده_2 بیشتر بخوانید »
شعرگان_مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_10

