بهترین و زیباترین اشعار کوتاه فارسی و ترجمه شده را اینجا بخوانید
برای کسب اطلاعات بیشتر بر روی گزینه ها کلیک کنید
شعرگان:وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی
وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی، فضایی است برای شعر و ادب. در این وبسایت، اشعار و نوشتههای خود را به اشتراک میگذارم و همچنین به گردآوری و معرفی آثار شاعران و نویسندگان بزرگ میپردازم. علاقهمندان به محیط زیست نیز میتوانند اخبار و مقالات مهم این حوزه را در اینجا بیابند.
علاوه بر این، به دلیل علاقه و دانشم در زمینه وردپرس، مقالاتی در مورد معرفی پلاگینهای کاربردی این پلتفرم منتشر میکنم. امیدوارم که از خواندن اشعار و مطالب این وبسایت لذت ببرید.
دلبرا خورشید تابان ذره ایی از روی تست
“خواجوی کرمانی”
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام
دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیسته ام
دوست می دارم
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
“مولانا”
به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟
سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید
کجا به نرمی اندام او بود مهتاب؟
کجا به گرمی آغوش او بود خورشید؟
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را
“وحشی بافقی”
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را …
“کاظم بهمنی”
ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا
به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا
“خاقانی”
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
“نظامی”
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی ماند
به روی آب جای قطره ی باران نمی ماند
هر کس بد ما به خلق گویید ما چهره از او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری ست معرفت کردگار
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است
“فردوسی”
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
“رودکی”
جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست
هر که را باشد توکل کار او دشوار نیست
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
“سعدی شیرازی”
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
“بابا طاهر”
جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
”
حافظ”
پیری آن نیست که بر سر زند موی سفید
هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها
لبخندها
آوازها
تیغ تیزی گر به دستت داد چرخ روزگار
هرچه میخواهی ببر اما مبر نان کسی
زندگی آب روانی است، روان می گذرد
هر چه تقدیر من و توست، همان می گذرد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد
تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد !
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی
نه با آرزوی من …
دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت
از آن دوستت دارم ها
که کسی نمی داند
که کسی نمی تواند
که کسی بلد نیست
کاش می شد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش می شد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه این که دل شکست
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
“حافظ شیرازی”
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
هوشنگ ابتهاج
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
کاظم بهمنی
اندر دل من درون و بیرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
مولانا
بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن
خسته تر از آنم که بگویم به چه علّت
یاسر قنبرلو
ای زخم کهنه ای که دهان باز کرده ای
چون دیگران بخند به غم های ما توهم
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا توهم
فاضل نظری
من که جز هم نفسی با تو ندارم هوسی
با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هرچند
که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی
فاضل نظری
بیخبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟!
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟!
شیخ بهایی
گه مایل دنیایم و گه طالب عقبا
انداخت خیالت زکجایم به کجاها
بیدل دهلوی
چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نام
زندگی چیزی ز ناچیز است و آن هم هیچ نیست
ملک الشعرای بهار
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
استاد شهریار
احوال دل، آن زلف دو تا داند و من
راز دل غنچه را، صبا داند و من
بی من تو چگونه ای، ندانم؟ اما
من بی تو در آتشم، خدا داند و من
رهی معیری
جاده بهانه است مقصود چشم توست
من راهی توام ای مقصد درست
علیرضا آذر
تو مرا یاد کنی، یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست، اما
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست
سهراب سپهری
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
حافظ شیرازی
قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ
قدر یاران وفادار ندانست دریغ
درد محرومی دیدار مرا کشت افسوس
یار حال من بیمار ندانست دریغ
وحشی بافقی
جان من سنگدلی ، دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
وحشی بافقی
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تو
احمد شاملو
جوونی هم بهاری بود و بگذشت
به ما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود
که آن هم نوبهاری بود و بگذشت
باباطاهر
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری
مولانا
زیر باران بیا قدم بزنیم
عمر شب را شبی رقم بزنیم
خستهایم از سکوت حنجرهها
زیر باران بیا که دم بزنیم
منوچهر سعادت نوری