خانهTopicsوبلاگ شعر کوتاه_2 وبلاگ شعر کوتاه_2 56 دیدگاه / از ابوالقاسم کریمی / سپتامبر 22, 2024 Replies56Voices1سپتامبر 22, 2024 at 4:01 ق.ظابوالقاسم کریمیبهترین و زیباترین اشعار کوتاه فارسی و ترجمه شده را اینجا بخوانید
سپتامبر 22, 2024 در 4:02 ق.ظ“تو را دوست دارم ” و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند … “احمد شاملو”
سپتامبر 22, 2024 در 4:02 ق.ظصدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید
سپتامبر 22, 2024 در 4:03 ق.ظعشق تو چیزی دارد که به من آرامش میبخشد حتی اگر همه جهان بلرزد من با عشق تو محکم و استوار بی ترس میخوابم
سپتامبر 22, 2024 در 4:03 ق.ظهرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود کار من سودازده، دیوانه گری بود “فرخی یزدی”
سپتامبر 22, 2024 در 4:03 ق.ظنامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار میآیی … مینویسم قطار اما تو … با کدامین قطار میآیی ؟!
سپتامبر 22, 2024 در 4:03 ق.ظآمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛ هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد سرباز و دختری که در میان قلبش بود …
سپتامبر 22, 2024 در 4:03 ق.ظو تو گفتی دوستت دارم بقیه اش را نمی دانم! من سال هاست که با آن لالایی کوتاهت به خواب رفته ام …
سپتامبر 22, 2024 در 4:04 ق.ظعشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند “فاضل نظری”
سپتامبر 22, 2024 در 4:05 ق.ظچه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد “حافظ”
سپتامبر 22, 2024 در 4:05 ق.ظکائنات فداى لبخند شیرین اول صبحت؛ بخند جانم! تو دلخوشی روزهاى کسل کنندهاى… “علی قاضی مقام”
سپتامبر 22, 2024 در 4:06 ق.ظجای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند “فریدون مشیری”
سپتامبر 22, 2024 در 4:06 ق.ظتو باید بتابی به دنیای من که بیتاب ماندم، که دلواپسی ببین! زندگی تاب بازی شده که هی میروی و به من میرسی
سپتامبر 22, 2024 در 4:06 ق.ظآزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟ “شهریار”
سپتامبر 22, 2024 در 4:06 ق.ظجز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز… “ادیب نیشابوری”
سپتامبر 22, 2024 در 4:09 ق.ظهزار درد مرا، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود، تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش! “حسین منزوی”
سپتامبر 22, 2024 در 4:10 ق.ظبار اول که دیدمت چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت میشدم..!
سپتامبر 22, 2024 در 4:10 ق.ظهمین که گاه به من فکر میکنی کافیست بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن “امید صباغ نو”
سپتامبر 22, 2024 در 4:11 ق.ظآمدم یاد تو از دل به برونی فکنم دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …! “مهدی اخوان ثالث”
سپتامبر 22, 2024 در 4:11 ق.ظماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …! “عرفی شیرازی”
سپتامبر 22, 2024 در 4:11 ق.ظغم دل با تو نگویم که نداری غم دل با کسی حال توان گفت که حالی دارد…! “سعدى”
سپتامبر 22, 2024 در 4:12 ق.ظ“تو را دوست دارم ” و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند …
سپتامبر 22, 2024 در 4:12 ق.ظاز پشت تریبون دلم عشق چنین گفت محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است اعضای وجودم همه فریاد کشیدند احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است
سپتامبر 22, 2024 در 4:12 ق.ظاگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است
سپتامبر 22, 2024 در 4:12 ق.ظمنم تنها ترین تنهای تنها و تو زیبا ترین زیبای دنیا منم یلدای بی پایان عاشق تو بودی مرحم زخم شقایق نگاهت را پرستم ای نگارم فدای تار مویت هرچه دارم
سپتامبر 22, 2024 در 4:13 ق.ظدلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان من است
سپتامبر 22, 2024 در 4:13 ق.ظشد ز غمت خانه سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهره رخ ماه رو می نگرد جانب بالا دلم
سپتامبر 22, 2024 در 4:13 ق.ظمن پیر فنا بدم جوانم کردی من مرده بدم ز زندگانی کردی میترسیدم که گم شوم در ره تو اکنون نشوم گم که نشانم کردی
سپتامبر 22, 2024 در 4:13 ق.ظاندر دل من درون و بيرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد بي چون باشد و جود من چون همه اوست
سپتامبر 22, 2024 در 4:14 ق.ظگر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم
سپتامبر 22, 2024 در 4:14 ق.ظهوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
سپتامبر 22, 2024 در 4:15 ق.ظچه شد در من نمیدانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
سپتامبر 22, 2024 در 4:15 ق.ظآن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
سپتامبر 22, 2024 در 4:15 ق.ظدر این دنیا که حتی غم نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
سپتامبر 22, 2024 در 4:15 ق.ظدیرگاهی ست در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است. بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است. .
سپتامبر 22, 2024 در 4:15 ق.ظسینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
سپتامبر 22, 2024 در 4:16 ق.ظشگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند رفیقان یک به یک رفتند مرا باخود رها کردند همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم ؟ “نادر نادرپور”
سپتامبر 22, 2024 در 4:16 ق.ظاگر کنجی به دست آرم دگر بـار مــنم زیــن نوبــت و تنهــا نشســتن ولیکن صـبر تنهـایی محـال اسـت که نتوان در به روی دوست بستن “شعر تنهایی سعدی”
“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …
“احمد شاملو”
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
عشق تو چیزی دارد که به من آرامش میبخشد
حتی اگر همه جهان بلرزد
من با عشق تو محکم و استوار بی ترس میخوابم
هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود
“فرخی یزدی”
نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار میآیی …
مینویسم قطار اما تو … با کدامین قطار میآیی ؟!
عشق
همین است
همین که
یک ذره از تو
می شود تمام من …
آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛
هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد
سرباز و دختری که در میان قلبش بود …
و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …
سر زیبایی چشمان تو دعوا شده است
بین ماه و من و یک عده اساتید هنر …
چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز
قلم فرشچیان دور خودش می چرخد
دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند
“فاضل نظری”
گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
“حافظ”
کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کنندهاى…
“علی قاضی مقام”
جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند
“فریدون مشیری”
تو باید بتابی به دنیای من
که بیتاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟
“شهریار”
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود
“رهی معیری”
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…
“ادیب نیشابوری”
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود،
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش!
“حسین منزوی”
بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت میشدم..!
همین که گاه به من فکر میکنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن
“امید صباغ نو”
آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!
“مهدی اخوان ثالث”
ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!
“عرفی شیرازی”
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!
“سعدى”
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
“حافظ”
صبحت بخیر
دلبر عاشق سرشت من
ای آنکه چشمهای سیاهت
بهشت من است
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…
“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است
اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است
گرمی دست تو غم را از دل من میبرد
مثل یک آتش که میافتد به جان خرمنی
تو معشوق ناب من هستی
همیشه عاشقت و مجنون تو می مانم لیلی جانم
منم تنها ترین تنهای تنها
و تو زیبا ترین زیبای دنیا
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق
نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هرچه دارم
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانی کردی
میترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گرچه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش
اندر دل من درون و بيرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد
بي چون باشد و جود من چون همه اوست
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
یک ساعت عشق صد بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم
گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟
بیتاب تو ام، محو تو ام، خانه خرابم
بیرحمترین قطعه پاییز چنین است
باران بزند، شعر بیاید تو نباشی…
نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده
هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
در این دنیا که حتی غم نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
دیرگاهی ست در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است. .
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
رفیقان یک به یک رفتند مرا باخود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم ؟
“نادر نادرپور”
اگر کنجی به دست آرم دگر بـار
مــنم زیــن نوبــت و تنهــا نشســتن
ولیکن صـبر تنهـایی محـال اسـت
که نتوان در به روی دوست بستن
“شعر تنهایی سعدی”