وبلاگ شعر کوتاه_16 بهترین و زیباترین اشعار کوتاه فارسی و ترجمه شده را اینجا بخوانید
مژگان عباسلو
چه قدر چای
که ننوشیدم
در کافههایی که
با تو نرفتم
و چه نیمکتها
که مرا کنار تو
ندیده
فراموش کردند.
پرویز صادقی
هر شب از جدار تنهائی
به ازدحام نبودنت
خیره می شوم
نجوائی آرام
و اشکی ساکت
به تو می برد مرا
و می اندیشم
شبیه رودی بی دریا
جنگلی بی درخت
خوابی بی رؤیا
و پنجره ای بی آسمان
بی تو ...
من چه قدر گم می شوم !
نسرین تهرانی
چه واژه ها که نشستند به گل
چه خاطره ها که نیامده رفتند از یاد
سفر بهانه ی خوبی ست
برای نرسیدن
محمد شریفی نعمت آباد
تو بیایی
دیگر تو نیستی
اویی
و او دور است
دورتر از تو
ساره دستاران
هر روز
غرق ميشوم
در اين شهر بي دريا
و شب
خودم را بالا ميكشم
روي تخت خواب
با صدفهايي در دستم
و تكههاي تور
نیلوفر ثانی
زمین بیهوده میچرخد
وقتی قرار نیست
من به تو
برسـم...!
مهدیه لطیفی
این ابرها
جایی برای رفتن ندارند...!
اندوهِ تو بر سرم
لنگرگاهِ ابرهاست!
مهدی باغانی
شاد می شود
"بیابان"
در آرزوی رویش ِ
بوته ی خاری
از بارش گاهانه ی باران
در ازدحام اینهمه تنهایی ...
چه رویایی بسر دارد !؟
آنگاه ...
که رود بگذرد از میان دستانش ...!!!
بارانی ام کن !
خاطره دارد
بیابان ام
از زخم خار لبانت
مرضیه احرامی
تنهايي غولي ست
از قصه هابيرون آمده
راهش را گم كرده
بزرگ و بي آزار
روي قلبم مي نشيند
ني لبك مي زند
اشك مي ريزد
پرویز صادقی
سرم سوت می کشد
در من قطاری توقّف می کند
که هر کس پیاده می شود
شبیه توست
چشم هایم را
می تکانم از خیال تو
قطار می رود
من می مانمُ
یک ایستگاه چمدان !
رضا كاظمي
دلم دیگر به زندهگی گرم نیست.
مادر میگوید:
باید کمی به خودت برسی!
اما چهگونه،
وقتی از هر طرف میروم، به تو میرسم؟!
نیلوفر ثانی
شعرهایم ،
كـِشت های ِ مـَن
آنقدر میکارم
تا تو را
درو کنم..
مهدیه لطیفی
بلند که می شوی
از روی خیالِ تنم
دلم می گیرد
دلم که می گیرد
بلند می شوم
روی دستِ تو
و پیش از آنکه دوباره بر خیالِ تنم بخوابی
تمام این شهر را
در همین چند متر خانه جا می گذارم
بیرونِ این خانه
این سنگ هایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آور تر می کند
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد
مژگان عباسلو
ذهنم از کلمات خسته است
روحم از راه …
بگذار برای تو چای بریزم
و جایی غیر از شعر
دوستت بدارم
نگران نباش،
بالاخره کسی پیدا میشود
که این راه را ادامه دهد…
محمد ترکمان (پژواره)
آنقدر باریدم
در فراق انار؛
که چهره ی " سیبم "
به خون
نشسته است!
رويا شاه حسین زاده
مرد
اگر
بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم .
نبودنت
دود می شد
و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه .
بعد
تکیه می دادم
به صندلی
چشمهایم را می بستم
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم
نبودنت را
تا حالا باید
فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم
ونبودنت
پیرهنم شده است .
رويا شاه حسین زاده
بخند کودک همسایه
من اندوههای زیادی را دیدم
که سر پیچ همین خیابان
چشم انتظار بزرگسالی تو هستند .
مژگان عباسلو
دریا
جایی ست که
باید از غرق شدن در آن بترسی
آبی باشد در شمال ایران
یا قهوهای در چشمهای یک زن
نیلوفر ثانی
جهان بر نظم َ ست ،
تو آغوشـَت را گرفتی ،
مـَرگ
آغوش ِخود برویـَم
باز کرد ....
ری را جویباری
مثل پاییزم!
می ریزد هر روز از من
با تو بودن هایم.
نسرین تهرانی
وقتی فراموشت می کردم
گفتم که دیگر باز نخواهم گشت
پاییز دستم را گرفت و نزدیک یادت
نشاند زیر باران هایش ...
محمد شریفی نعمت آباد
به پرنده ای که بر بام می نشیند نگاه کن
چشمانش از واقعه ای خبر می دهند
که در راه است
و چون پرنده از بام پرید
دیگر نگاه مکن
واقعه همان غیاب پرنده است
سید علی میرافضلی
ذهن ظریف آینه در حد کوه نیست
نزدیکتر نیا
تا همچنان شکوه ترا منعکس شوم.
محمد ترکمان (پژواره)
حقیقت،
درختی ست، بی خزان؛
با میوه هایی که
هرگز نخواهند رسید!
نسرین تهرانی
از ترس مباداهای بی هنگام
دلمان را سد کردیم و
روحمان را گرگ
حالا
نه می شود عشق را زوزه کشید
و نه این شوق غمگین را
به دریا ریخت ...
رضا كاظمي
ماه شدهام
راهنمای مسافران.
و چه غمانگیز است حکایتِ مسافری که
پایانِ راه
ماه می شود!
پرویز صادقی
آنکه در باران با چتر بسته می رود
یا عاشق ست یا دل شکسته ای
که دیگر چیزی برایش مهم نیست
مهدی باغانی
پارو بزن عرش را
شاید که آفتاب
تابیده شد بر آینه ی دلم ...
جارو بزن فرش را
شاید ، غبار
برچیده شد از خانه ی دلم
دست من است ، موازی در آسمان
شاید ...!
نگاهت
روزی بیفتد به منزلم
من چون درختی
پُـر برگ و بی حاصلم ...
تیشه زدم ...!
سالها
این ریشه را
شاید که خاک
بخشکد
ساقه ی فرسوده ام ... !!!
رضا كاظمي
از وقتی رفتهای
همهچیز زیباتر شده است:
پاییز، تماشای غروب و سفر دُرناها،
قدم زدن در خیابان و ...
کاش زودتر میرفتی!
نسرین تهرانی
تا تو پیامبر بادهایی
من برگ های درخت پاییزم
ببین که تا دوردست ها
چه پریشانم
مژگان عباسلو
نقش مهمی در این نمایشنامه ندارم:
قرار است
او
در یک کافهی کوچک
آنطرف میز بنشیند
و من
اینطرف میز
نباشم.
مژگان عباسلو
موج میداند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده، حال زخم خنجرخورده را
در امان کی بودهایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی میکند باز ِ کبوتر خورده را
مرگ از روز ازل با عاشقان همکاسه است
تا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را
خون دلها خوردهام یک عمر و خواهم خورد باز
جام دیگر میدهندش جام دیگر خورده را
شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایهاش
میکند مشغول خود، هرکس به من برخورده را
سید علی میرافضلی
خستگی را
- چای یا قهوه؟
نه عزیزم
- چشمهای تو!
پرویز صادقی
دلتنگت که می شوم
خودم را در آینه می بینم
و در چشمانم
تو را تماشا می کنم
کی می شود
از آب و آینه ها برخیزی
و پیش دست های خالیم
بنشینی ؟!
نیلوفر ثانی
چه فروغی در لحظه هایم
وقتی
پای چشمهای خورشیدی ات را
پشت هزار کوه ِ فاصله و دوری
بسته ای
چه انبساط خاطری
که ملال دلمان
به باد لبخندت آرام نشد
و سایه بخت بلندت
برسرمان سایه نشد
مد ِدلتنگی ، آخر
خانه خرابمان میکند
به آمدنت
اندوه ِ اینهمه انتظار را
جزر محبّت کن ....
مهدیه لطیفی
دلم را
از کفه ی ترازویت پس میگیرم
کفِ دستم می گذارم
و برایت ترانه ی خیرپیش می خوانم
راه بیفت
دنیا پر از شهرهایی ست
که دخترک های بی بهارش
تو را نشانه می روند
بی آنکه عاشق لبخند هایت شوند
ساره دستاران
چيزي از دريا
در صدفها جا مانده
چيزي از تو
در من
چيزي از صداي تو در گوشم
چيزي از تصوير تو در نگاهم
چيزي از بوي تو در هوا
جا مانده
به هم ميكوبند موجها
درون صدفها
درون سينهي من
محمد شریفی نعمت آباد
نقطه ای که
از انتهای جاده می آید
او می شود
تو می شود
او می شود
و می رود
نیلوفر ثانی
شبی به التیام ما
به دیدار بیا
که از روشنی ِنور ِنگاه ِتو
یادمان آید
روزهای آفتابی ...
محمد شریفی نعمت آباد
چقدر برایت در ساختم
امّا تو
از کنار دورترین دیوار گذشتی
نیلوفر ثانی
تو رفته ای و ُ
تمام مرا بُرده ای
زندگی دراین هیچ
مرگ تدریجی ست ..
آرش ناجی
و عشق
انعقاد نطفه ایست
در زهدان ِ
زنی نازا....!
آرش ناجی
در حیرتم از خودم
که چرا پاییز عاشقت شدم!
.
.
فصلی که
تمام زردی اش
از بی اعتمادی ِ برگ به شاخه است .
مهدیه لطیفی
شاعر که باشی
دنیا را در بقچه ای از یاد می بری
و تمام عمر
می نشینی به امید یک اتفاق خوب
که اتفاقا بهتر از همه می دانی
که نیست
شاعر که باشی
دیوانه گی و دانایی ات در هم می آمیزد
و درک نمی کنی
خودت هم حتی
خودت را
محمد شریفی نعمت آباد
زنی که از دور
در مِه ابهام
برایم دست تکان می داد
پیش از سلام
چمدانش را بسته بود
محمد شریفی نعمت آباد
در انتظار تو نیستم
در انتظار منم
که با تو رفت
گروس عبدالملکیان
دستانِ من نمیتوانند
نه؛ نمیتوانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند!
تو
به سهم خود فکر میکنی
من
به سهم تو...
پرویز صادقی
خانه ای خالی
پر از هق هق بارانم
و پنجره هایم
که تو را آه می کشند
بالاتر از پائیز
من باغ گریه می شوم
در همهمۀ خستۀ شب
دلتنگ تر از فاصله ها
و درین تنهائی
شانۀ خاطره ای
پیدا نیست !
محمد شریفی نعمت آباد
در راه ِ دایره وار
می روم و به من می رسم
و تو که این راه را کشیده ای
بیرون دایره دور می شوی
سینا علیمحمدی
چوب پنبه از بطري
هوش از سر من
مي پَرَد و مي پَرَم به نوش
انتظار تمام شده است
مي نوشم به سلامتي نیامدنت
كه عاشقانه ترين فعل است
مي نوشم به سلامتي نخواستنت
كه خواستني تر از هميشه
در رگ هايم قدم مي زني
قدم مي زني وُ
چشم هايم را خيس مي كني
قدم مي زني وُ
لب هايم را بي حس مي كني
قدم مي زني وُ
حافظ را صدا مي زني
شيراز ِ شيراز
كلمه هاي تَر
در گلويم
پياله پياله
تكثير می شوند
- من و انكار شراب اين چه حكايت باشد -
مي نوشم وُ
فرار مي كنم
فرار مي كنم از شاليزار چشم هات
پناه می برم به نارنجستان لبهات
كه مي بَرَد مرا
به اوج
آنجا كه ساقي
هِی از تو، ضمير ِ غايبت می گويد :
يك جام دگر بگير وُ من نتوانم
نتوانم وُ چوب پنبه را بردارم...
بردارم
که در رگ هايم
دوباره آرام بگيري
آرام
دُرست شبيه نارنجي
در مسير رودخانه
رودخانه ای
در امتداد ِ تن ِ شاليزار !
پرویز صادقی
به دشت خیالم که می دوی
غزالِ من !
از غبار تو غزل می خیزد
رضا كاظمي
تو
لعنتِ خدا به من بودی.
کاش دوباره لعنتم کند خدا
نیلوفر ثانی
با تو هرگز تباه نمیشوم
که هر روز
تـکه ای از مرا میبری و ُ
شعری نو
زاده ميشود ...
نسرین تهرانی
در گیرو دار تو
جهان کلمه شد و
یادت
بی قراری من
در دفتر شعرم
نامت را از بلند بنویس
نیلوفر ثانی
شبی تو را
به وعده گاهِ دیدارِ ماه و برکه میبرم
که عشق را درتصادف ِ فاصله وُ خواهش
ببینی و ُ
رهسپار این راه شوی ...
مهدیه لطیفی
اینکه هستی...
اینکه نکند هستی ات نباشم...
.
.
معجزه ی چشم های تو
معجون آرامش و ترس است
سید محمد مرکبیان
عشق شبیهِ شعر
نیازی به توضیح ندارد
یا نشانی میگذارد
یا فراموش میشوی .
محیا شمس
نه من آنقدرها زیبا هستم
نه تو آنقدرها عاشق
از من و تو
افسانه ای به جا نخواهد ماند...
پرویز صادقی
چیز غریبی ست عشق
نگذار قلبت بداند
ماهی ها تشنه می میرند !
مژگان عباسلو
او که پیغام فرستاده
دیگر بازنمیگردد،
او که رفتهاست
درخت بیبرگ را
از آمدن پاییز میترساند؟
سید علی میرافضلی
تو امنیّتی
بهاری برای درختان
درختی برای پرنده
نگاهی برای رسیدن به رؤیا
کلامی برای به خاطر سپردن
و آرامش ریشهداری درین عصر غمگین.
نیلوفر ثانی
تو رفته ای وُ فـــردایم مُرد
تو را در گذشته
هر روز زیســته ام
نیلوفر ثانی
بَـرق نگاه َت
که بجـــان َم میزنَــد
شعــــر باران می شود وُ
میبـــارد .
نسرین تهرانی
پاییز
زنی است
با لباس ساده ی سحر
که هر صبح
آرزوهایش را فوت می کند به جان برگ ها و
فراموش می شود
ساره دستاران
پيش از خواب
ميچرخم به سمتش
حرفي نميزنيم
به هم نگاه ميكنيم
من و
ديوار روبهرو
سارا شاهدي
هر شب مي خوابي.
بر بالش روياهايم
و هر روز
در اولين خاطره
بيدار مي شوي.
تو
مثل يك اتفاق
هر روز
مي افتي.
و من
هر شب
در يك ماجراي باراني
به خواب مي روم...
ساره دستاران
از هر طرف ميروم
جز تنهايي نيست
آغوش بگشا
اين جزيره رونق بگيرد
رضا كاظمي
پاییز
زنیست زیبا،
با موهای بلند و روبانهای رنگی
و مردیست تنها،
عابرِ همیشهی خیابانی که
زن از آن گذشته، رفته باشد
محمد ترکمان (پژواره)
تنپوشِ عروسِ قصه ی من
" رخت " غصه است!
بر اسبی سیاه و عریان
که پله پله
__
__
__
به روزهای خاکستری
رانده می شود!
محمد ترکمان (پژواره)
هر غروب
با خود می اندشیم:
"هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد"
اما،
اما می دانم که فردا
دیروزِ سوگواری ی امروزِ
من است و
هرگام که به سپیده،
بر می دارم
دردناکتر، در" غروب "
فرو، می ریزم!
پرویز صادقی
از لبخند تو خالی ست
سبد خانوار دلم
و من بی تو
روزی یک خوشبختی
از زندگی عقب می افنم
تو در کدام حادثه پنهانی
که دست هیج عقربه ای
به تو نمی رسد ؟!
پرویز صادقی
تو را
به نام کدامین گل
صدایت می زنند
که از خیال من
پروانه می ریزد ؟!
نسرین تهرانی
من در آینه, حیران
تو رهسپار سکوت
ما مثل همیم در فراموشی هم
آینا
دنیای ما آدم ها
گاه غریب
گاه شگفت انگیز
دنیای رنگی من نیز
گاه سبز چون بهار
همراه با چهچهه پرندگان...
وگاه سپید وبرف اندود
چون زمستانی بی انتها...
کدامش را برایت بخوانم..
تا در غمم شریک نشوی..
آخر نمی پسندم
که قلب مهربانت را با اشک
آبیاری کنم
تو
زیبای من
فقط در بهارم
شریک باش
وبس....
نسرین تهرانی
سوگند به چشمه سار
که چشمانت از همین مسیر
دلم را برد
ایرج.تمجیدی
" با یک گل بهار نمی شود "
تو ( گُل َم )
ضرب المثل ها را هم
زیر سوال برده ای
پرویز صادقی
من دلم می خواهد
یکی را خیلی دوست داشته باشم
وقتی صدایم می زند
بگویم: جانم ؟
و او بگوید: هیچ چیز،
می خواستم ببینم هستی
من صدایش کنم
او بگوید: من هم دوستت دارم
بعدش قند توی دلم آب شود
من دلم می خواهد
یکی را خیلی دوست داشته باشم
خیلی
نیلوفر ثانی
تا رنـج نکشیدم
تـورا
بیشتر نیافتم
سید محمد مرکبیان
پُشتم را خالی میکنی
میمیرم ،
نمیافتم ...
سید علی میرافضلی
عشق وقتی که کُد پستی روحت باشد
شعر هر کس که بگوید با خود
نامه هر کس بنویسد به کسی
مقصدش، خانۀ توست.
پرویز صادقی
دلم کتابی ست بی ورق
قصّه ام روی جلد تمام می شود
.
.
.
یکی بود یکی نبود
مژگان عباسلو
چه قدر چای
که ننوشیدم
در کافههایی که
با تو نرفتم
و چه نیمکتها
که مرا کنار تو
ندیده
فراموش کردند.
پرویز صادقی
هر شب از جدار تنهائی
به ازدحام نبودنت
خیره می شوم
نجوائی آرام
و اشکی ساکت
به تو می برد مرا
و می اندیشم
شبیه رودی بی دریا
جنگلی بی درخت
خوابی بی رؤیا
و پنجره ای بی آسمان
بی تو ...
من چه قدر گم می شوم !
نسرین تهرانی
چه واژه ها که نشستند به گل
چه خاطره ها که نیامده رفتند از یاد
سفر بهانه ی خوبی ست
برای نرسیدن
محمد شریفی نعمت آباد
تو بیایی
دیگر تو نیستی
اویی
و او دور است
دورتر از تو
ساره دستاران
هر روز
غرق ميشوم
در اين شهر بي دريا
و شب
خودم را بالا ميكشم
روي تخت خواب
با صدفهايي در دستم
و تكههاي تور
نیلوفر ثانی
زمین بیهوده میچرخد
وقتی قرار نیست
من به تو
برسـم...!
مهدیه لطیفی
این ابرها
جایی برای رفتن ندارند...!
اندوهِ تو بر سرم
لنگرگاهِ ابرهاست!
مهدی باغانی
شاد می شود
"بیابان"
در آرزوی رویش ِ
بوته ی خاری
از بارش گاهانه ی باران
در ازدحام اینهمه تنهایی ...
چه رویایی بسر دارد !؟
آنگاه ...
که رود بگذرد از میان دستانش ...!!!
بارانی ام کن !
خاطره دارد
بیابان ام
از زخم خار لبانت
مرضیه احرامی
تنهايي غولي ست
از قصه هابيرون آمده
راهش را گم كرده
بزرگ و بي آزار
روي قلبم مي نشيند
ني لبك مي زند
اشك مي ريزد
پرویز صادقی
سرم سوت می کشد
در من قطاری توقّف می کند
که هر کس پیاده می شود
شبیه توست
چشم هایم را
می تکانم از خیال تو
قطار می رود
من می مانمُ
یک ایستگاه چمدان !
رضا كاظمي
دلم دیگر به زندهگی گرم نیست.
مادر میگوید:
باید کمی به خودت برسی!
اما چهگونه،
وقتی از هر طرف میروم، به تو میرسم؟!
نیلوفر ثانی
شعرهایم ،
كـِشت های ِ مـَن
آنقدر میکارم
تا تو را
درو کنم..
مهدیه لطیفی
بلند که می شوی
از روی خیالِ تنم
دلم می گیرد
دلم که می گیرد
بلند می شوم
روی دستِ تو
و پیش از آنکه دوباره بر خیالِ تنم بخوابی
تمام این شهر را
در همین چند متر خانه جا می گذارم
بیرونِ این خانه
این سنگ هایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آور تر می کند
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد
مژگان عباسلو
ذهنم از کلمات خسته است
روحم از راه …
بگذار برای تو چای بریزم
و جایی غیر از شعر
دوستت بدارم
نگران نباش،
بالاخره کسی پیدا میشود
که این راه را ادامه دهد…
محمد ترکمان (پژواره)
آنقدر باریدم
در فراق انار؛
که چهره ی " سیبم "
به خون
نشسته است!
رويا شاه حسین زاده
مرد
اگر
بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم .
نبودنت
دود می شد
و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه .
بعد
تکیه می دادم
به صندلی
چشمهایم را می بستم
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی
نامرد اگر بودم
نبودنت را
تا حالا باید
فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم
ونبودنت
پیرهنم شده است .
رويا شاه حسین زاده
بخند کودک همسایه
من اندوههای زیادی را دیدم
که سر پیچ همین خیابان
چشم انتظار بزرگسالی تو هستند .
مژگان عباسلو
دریا
جایی ست که
باید از غرق شدن در آن بترسی
آبی باشد در شمال ایران
یا قهوهای در چشمهای یک زن
نیلوفر ثانی
جهان بر نظم َ ست ،
تو آغوشـَت را گرفتی ،
مـَرگ
آغوش ِخود برویـَم
باز کرد ....
ری را جویباری
مثل پاییزم!
می ریزد هر روز از من
با تو بودن هایم.
نسرین تهرانی
وقتی فراموشت می کردم
گفتم که دیگر باز نخواهم گشت
پاییز دستم را گرفت و نزدیک یادت
نشاند زیر باران هایش ...
محمد شریفی نعمت آباد
به پرنده ای که بر بام می نشیند نگاه کن
چشمانش از واقعه ای خبر می دهند
که در راه است
و چون پرنده از بام پرید
دیگر نگاه مکن
واقعه همان غیاب پرنده است
سید علی میرافضلی
ذهن ظریف آینه در حد کوه نیست
نزدیکتر نیا
تا همچنان شکوه ترا منعکس شوم.
محمد ترکمان (پژواره)
حقیقت،
درختی ست، بی خزان؛
با میوه هایی که
هرگز نخواهند رسید!
نسرین تهرانی
از ترس مباداهای بی هنگام
دلمان را سد کردیم و
روحمان را گرگ
حالا
نه می شود عشق را زوزه کشید
و نه این شوق غمگین را
به دریا ریخت ...
رضا كاظمي
ماه شدهام
راهنمای مسافران.
و چه غمانگیز است حکایتِ مسافری که
پایانِ راه
ماه می شود!
پرویز صادقی
آنکه در باران با چتر بسته می رود
یا عاشق ست یا دل شکسته ای
که دیگر چیزی برایش مهم نیست
مهدی باغانی
پارو بزن عرش را
شاید که آفتاب
تابیده شد بر آینه ی دلم ...
جارو بزن فرش را
شاید ، غبار
برچیده شد از خانه ی دلم
دست من است ، موازی در آسمان
شاید ...!
نگاهت
روزی بیفتد به منزلم
من چون درختی
پُـر برگ و بی حاصلم ...
تیشه زدم ...!
سالها
این ریشه را
شاید که خاک
بخشکد
ساقه ی فرسوده ام ... !!!
رضا كاظمي
از وقتی رفتهای
همهچیز زیباتر شده است:
پاییز، تماشای غروب و سفر دُرناها،
قدم زدن در خیابان و ...
کاش زودتر میرفتی!
نسرین تهرانی
تا تو پیامبر بادهایی
من برگ های درخت پاییزم
ببین که تا دوردست ها
چه پریشانم
مژگان عباسلو
نقش مهمی در این نمایشنامه ندارم:
قرار است
او
در یک کافهی کوچک
آنطرف میز بنشیند
و من
اینطرف میز
نباشم.
مژگان عباسلو
موج میداند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده، حال زخم خنجرخورده را
در امان کی بودهایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی میکند باز ِ کبوتر خورده را
مرگ از روز ازل با عاشقان همکاسه است
تا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را
خون دلها خوردهام یک عمر و خواهم خورد باز
جام دیگر میدهندش جام دیگر خورده را
شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایهاش
میکند مشغول خود، هرکس به من برخورده را
سید علی میرافضلی
خستگی را
- چای یا قهوه؟
نه عزیزم
- چشمهای تو!
پرویز صادقی
دلتنگت که می شوم
خودم را در آینه می بینم
و در چشمانم
تو را تماشا می کنم
کی می شود
از آب و آینه ها برخیزی
و پیش دست های خالیم
بنشینی ؟!
نیلوفر ثانی
چه فروغی در لحظه هایم
وقتی
پای چشمهای خورشیدی ات را
پشت هزار کوه ِ فاصله و دوری
بسته ای
چه انبساط خاطری
که ملال دلمان
به باد لبخندت آرام نشد
و سایه بخت بلندت
برسرمان سایه نشد
مد ِدلتنگی ، آخر
خانه خرابمان میکند
به آمدنت
اندوه ِ اینهمه انتظار را
جزر محبّت کن ....
مهدیه لطیفی
دلم را
از کفه ی ترازویت پس میگیرم
کفِ دستم می گذارم
و برایت ترانه ی خیرپیش می خوانم
راه بیفت
دنیا پر از شهرهایی ست
که دخترک های بی بهارش
تو را نشانه می روند
بی آنکه عاشق لبخند هایت شوند
ساره دستاران
چيزي از دريا
در صدفها جا مانده
چيزي از تو
در من
چيزي از صداي تو در گوشم
چيزي از تصوير تو در نگاهم
چيزي از بوي تو در هوا
جا مانده
به هم ميكوبند موجها
درون صدفها
درون سينهي من
محمد شریفی نعمت آباد
نقطه ای که
از انتهای جاده می آید
او می شود
تو می شود
او می شود
و می رود
نیلوفر ثانی
شبی به التیام ما
به دیدار بیا
که از روشنی ِنور ِنگاه ِتو
یادمان آید
روزهای آفتابی ...
محمد شریفی نعمت آباد
چقدر برایت در ساختم
امّا تو
از کنار دورترین دیوار گذشتی
نیلوفر ثانی
تو رفته ای و ُ
تمام مرا بُرده ای
زندگی دراین هیچ
مرگ تدریجی ست ..
آرش ناجی
و عشق
انعقاد نطفه ایست
در زهدان ِ
زنی نازا....!
آرش ناجی
در حیرتم از خودم
که چرا پاییز عاشقت شدم!
.
.
فصلی که
تمام زردی اش
از بی اعتمادی ِ برگ به شاخه است .
مهدیه لطیفی
شاعر که باشی
دنیا را در بقچه ای از یاد می بری
و تمام عمر
می نشینی به امید یک اتفاق خوب
که اتفاقا بهتر از همه می دانی
که نیست
شاعر که باشی
دیوانه گی و دانایی ات در هم می آمیزد
و درک نمی کنی
خودت هم حتی
خودت را
محمد شریفی نعمت آباد
زنی که از دور
در مِه ابهام
برایم دست تکان می داد
پیش از سلام
چمدانش را بسته بود
محمد شریفی نعمت آباد
در انتظار تو نیستم
در انتظار منم
که با تو رفت
گروس عبدالملکیان
دستانِ من نمیتوانند
نه؛ نمیتوانند
هرگز این سیب را
عادلانه قسمت کنند!
تو
به سهم خود فکر میکنی
من
به سهم تو...
پرویز صادقی
خانه ای خالی
پر از هق هق بارانم
و پنجره هایم
که تو را آه می کشند
بالاتر از پائیز
من باغ گریه می شوم
در همهمۀ خستۀ شب
دلتنگ تر از فاصله ها
و درین تنهائی
شانۀ خاطره ای
پیدا نیست !
محمد شریفی نعمت آباد
در راه ِ دایره وار
می روم و به من می رسم
و تو که این راه را کشیده ای
بیرون دایره دور می شوی
سینا علیمحمدی
چوب پنبه از بطري
هوش از سر من
مي پَرَد و مي پَرَم به نوش
انتظار تمام شده است
مي نوشم به سلامتي نیامدنت
كه عاشقانه ترين فعل است
مي نوشم به سلامتي نخواستنت
كه خواستني تر از هميشه
در رگ هايم قدم مي زني
قدم مي زني وُ
چشم هايم را خيس مي كني
قدم مي زني وُ
لب هايم را بي حس مي كني
قدم مي زني وُ
حافظ را صدا مي زني
شيراز ِ شيراز
كلمه هاي تَر
در گلويم
پياله پياله
تكثير می شوند
- من و انكار شراب اين چه حكايت باشد -
مي نوشم وُ
فرار مي كنم
فرار مي كنم از شاليزار چشم هات
پناه می برم به نارنجستان لبهات
كه مي بَرَد مرا
به اوج
آنجا كه ساقي
هِی از تو، ضمير ِ غايبت می گويد :
يك جام دگر بگير وُ من نتوانم
نتوانم وُ چوب پنبه را بردارم...
بردارم
که در رگ هايم
دوباره آرام بگيري
آرام
دُرست شبيه نارنجي
در مسير رودخانه
رودخانه ای
در امتداد ِ تن ِ شاليزار !
پرویز صادقی
به دشت خیالم که می دوی
غزالِ من !
از غبار تو غزل می خیزد
رضا كاظمي
تو
لعنتِ خدا به من بودی.
کاش دوباره لعنتم کند خدا
نیلوفر ثانی
با تو هرگز تباه نمیشوم
که هر روز
تـکه ای از مرا میبری و ُ
شعری نو
زاده ميشود ...
نسرین تهرانی
در گیرو دار تو
جهان کلمه شد و
یادت
بی قراری من
در دفتر شعرم
نامت را از بلند بنویس
نیلوفر ثانی
شبی تو را
به وعده گاهِ دیدارِ ماه و برکه میبرم
که عشق را درتصادف ِ فاصله وُ خواهش
ببینی و ُ
رهسپار این راه شوی ...
مهدیه لطیفی
اینکه هستی...
اینکه نکند هستی ات نباشم...
.
.
معجزه ی چشم های تو
معجون آرامش و ترس است
سید محمد مرکبیان
عشق شبیهِ شعر
نیازی به توضیح ندارد
یا نشانی میگذارد
یا فراموش میشوی .
محیا شمس
نه من آنقدرها زیبا هستم
نه تو آنقدرها عاشق
از من و تو
افسانه ای به جا نخواهد ماند...
پرویز صادقی
چیز غریبی ست عشق
نگذار قلبت بداند
ماهی ها تشنه می میرند !
مژگان عباسلو
او که پیغام فرستاده
دیگر بازنمیگردد،
او که رفتهاست
درخت بیبرگ را
از آمدن پاییز میترساند؟
سید علی میرافضلی
تو امنیّتی
بهاری برای درختان
درختی برای پرنده
نگاهی برای رسیدن به رؤیا
کلامی برای به خاطر سپردن
و آرامش ریشهداری درین عصر غمگین.
نیلوفر ثانی
تو رفته ای وُ فـــردایم مُرد
تو را در گذشته
هر روز زیســته ام
نیلوفر ثانی
بَـرق نگاه َت
که بجـــان َم میزنَــد
شعــــر باران می شود وُ
میبـــارد .
نسرین تهرانی
پاییز
زنی است
با لباس ساده ی سحر
که هر صبح
آرزوهایش را فوت می کند به جان برگ ها و
فراموش می شود
ساره دستاران
پيش از خواب
ميچرخم به سمتش
حرفي نميزنيم
به هم نگاه ميكنيم
من و
ديوار روبهرو
سارا شاهدي
هر شب مي خوابي.
بر بالش روياهايم
و هر روز
در اولين خاطره
بيدار مي شوي.
تو
مثل يك اتفاق
هر روز
مي افتي.
و من
هر شب
در يك ماجراي باراني
به خواب مي روم...
ساره دستاران
از هر طرف ميروم
جز تنهايي نيست
آغوش بگشا
اين جزيره رونق بگيرد
رضا كاظمي
پاییز
زنیست زیبا،
با موهای بلند و روبانهای رنگی
و مردیست تنها،
عابرِ همیشهی خیابانی که
زن از آن گذشته، رفته باشد
محمد ترکمان (پژواره)
تنپوشِ عروسِ قصه ی من
" رخت " غصه است!
بر اسبی سیاه و عریان
که پله پله
__
__
__
به روزهای خاکستری
رانده می شود!
محمد ترکمان (پژواره)
هر غروب
با خود می اندشیم:
"هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد"
اما،
اما می دانم که فردا
دیروزِ سوگواری ی امروزِ
من است و
هرگام که به سپیده،
بر می دارم
دردناکتر، در" غروب "
فرو، می ریزم!
پرویز صادقی
از لبخند تو خالی ست
سبد خانوار دلم
و من بی تو
روزی یک خوشبختی
از زندگی عقب می افنم
تو در کدام حادثه پنهانی
که دست هیج عقربه ای
به تو نمی رسد ؟!
پرویز صادقی
تو را
به نام کدامین گل
صدایت می زنند
که از خیال من
پروانه می ریزد ؟!
نسرین تهرانی
من در آینه, حیران
تو رهسپار سکوت
ما مثل همیم در فراموشی هم
آینا
دنیای ما آدم ها
گاه غریب
گاه شگفت انگیز
دنیای رنگی من نیز
گاه سبز چون بهار
همراه با چهچهه پرندگان...
وگاه سپید وبرف اندود
چون زمستانی بی انتها...
کدامش را برایت بخوانم..
تا در غمم شریک نشوی..
آخر نمی پسندم
که قلب مهربانت را با اشک
آبیاری کنم
تو
زیبای من
فقط در بهارم
شریک باش
وبس....
نسرین تهرانی
سوگند به چشمه سار
که چشمانت از همین مسیر
دلم را برد
ایرج.تمجیدی
" با یک گل بهار نمی شود "
تو ( گُل َم )
ضرب المثل ها را هم
زیر سوال برده ای
پرویز صادقی
من دلم می خواهد
یکی را خیلی دوست داشته باشم
وقتی صدایم می زند
بگویم: جانم ؟
و او بگوید: هیچ چیز،
می خواستم ببینم هستی
من صدایش کنم
او بگوید: من هم دوستت دارم
بعدش قند توی دلم آب شود
من دلم می خواهد
یکی را خیلی دوست داشته باشم
خیلی
نیلوفر ثانی
تا رنـج نکشیدم
تـورا
بیشتر نیافتم
سید محمد مرکبیان
پُشتم را خالی میکنی
میمیرم ،
نمیافتم ...
سید علی میرافضلی
عشق وقتی که کُد پستی روحت باشد
شعر هر کس که بگوید با خود
نامه هر کس بنویسد به کسی
مقصدش، خانۀ توست.
پرویز صادقی
دلم کتابی ست بی ورق
قصّه ام روی جلد تمام می شود
.
.
.
یکی بود یکی نبود
نسرین تهرانی
دل بریدن که در مرام عاشق نیست
در کدام آیین
اینهمه نامردی
رسم دلبری شده است؟
نیلوفر ثانی
از کنــار پنـــجره نـرو
دل ِمنتــظر ،
انــگار
سـایه ای شــبیه او
از ته این کوچه ی پاییــزی
مــی آید ....
مهدیه لطیفی
همین که قرص ها خوب اند
یعنی که دلم قرص نیست
همین که نمک ندارد این روزها
یعنی نمکدان را شکسته ای
که حالا
نمکدان به دست گرفته اند
و بر خستگی ام نمک می پاشند،
تمام روزهایی که دلم گرم نیست و
سرت گرم است
شمس لنگرودي
پائيز
جنون ادواری سال است
پيرهنش را ريز ريز می كند
در ملافه ای به سفيدی برف
خواب می رود
با انگشتانی
كه از لبه تخت بيرون است
رضا كاظمي
تو حرامِ منی وُ
حلالِ تمامِ شهر!
با مردم که نمیشود جنگید،
به گلولهای حلالَم کن!
مژگان عباسلو
باران مرا خیس میکند
توفان میترساند
و پاییز افسرده میسازد
تو اما
چیزی از من باقی نمیگذاری!
مهدی باغانی
دوست خوبی نیست
"دنیـــــــا "
نــاباب است ...
معتادت می کند به "هیــــچ"
گــرفتار که شدی ...
رهایت می کند در"مــرگ" ...!!!
سينا به منش
سربه سر هم گذاشته
پهلو به پهلو
آرمیده اند
آن
خواب جای دیگری می بیند
این
خواب کسی دیگر
رضا كاظمي
وقتِ رفتن
بهدستَش سپردمَت،
اما دیگر
بازَت نگرداند.
چه نارفیق است خدا
نیلوفر ثانی
انکه راه مرا
از تو جدا کرد
چشم حسودی بود که
نتوانست ببیند
عشق تو بر دل ِمن
باران ست...
پرویز صادقی
باران به دلم مشکوک ست
دهانم بوی بغض می دهد
حرفی نمی زنم که بگوئی
مرد هم مگر گریه می کند ؟!
فقط دلم برایت تنگ ست
مژگان عباسلو
عشق
شعبدهباز غمگینی ست
که شادی را
از کلاهش بیرون میآورد
و در دستهایش
غیب میکند…
سید علی میرافضلی
دستهای تو رؤیاست,
خوابهایی ازین دست
با کتابی پر از شعر فرقی ندارد.
سید علی میرافضلی
الکی قصه ببافم چه شود؟
تو که پیشم باشی
نه فقط خواب
که بیداری من
رنگ رؤیا دارد.