بهترین و زیباترین اشعار کوتاه فارسی و ترجمه شده را اینجا بخوانید
برای کسب اطلاعات بیشتر بر روی گزینه ها کلیک کنید
شعرگان:وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی
وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی، فضایی است برای شعر و ادب. در این وبسایت، اشعار و نوشتههای خود را به اشتراک میگذارم و همچنین به گردآوری و معرفی آثار شاعران و نویسندگان بزرگ میپردازم. علاقهمندان به محیط زیست نیز میتوانند اخبار و مقالات مهم این حوزه را در اینجا بیابند.
علاوه بر این، به دلیل علاقه و دانشم در زمینه وردپرس، مقالاتی در مورد معرفی پلاگینهای کاربردی این پلتفرم منتشر میکنم. امیدوارم که از خواندن اشعار و مطالب این وبسایت لذت ببرید.
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسههای صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی میکنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو میبینم
توئی که بیماریام را سبب شدهای
دیدارها کوتاه و دیر به دیر
در شعر من فقط صدای توست که می خواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت میتواند بر آن چیره شود
و ای کاش میدانستی در این لحظه
لبهای خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم.
"آنا آخماتووا"
طلا رنگ می بازد
مرمر خاک می شود
فولاد زنگ می زند
نابودی با همه چیزی است در این جهان.
تنها اندوه است که پایدار است
تا زمانی که واژه باشکوه بماند.
"آنا آخماتووا"
تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده
و با هر روزی که می گذرد
مرا بیشتر اسیر خودت می کنی
اما ای دوست جدی من
احساس من به تو
نبرد آتش و آهن است .
"آنا آخماتووا"
چه کنم که توان از من می گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می آورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می گذرم
بادی نرم و نابهنگام می وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد
"آنا آخماتووا"
از مجموعه: تسبیح / ترجمه: احمد پوری"
خورشید در خاطره رنگ میبازد،
سبزه تیرهتر میشود،
باد برفی زودرس را
آرام آرام میپراکند.
آب یخ میبندد.
آبراههای باریک ایستادهاند.
این جا چیزی اتفاق نخواهد افتاد،
هرگز!
در آسمان خالی
دشت گسترده، بادبزنی ناپیدا.
شاید بهتر بود هرگز
همسر تو نمیبودم
خورشید در خاطره رنگ میبازد.
این چیست؟ تاریکی؟
شاید!
زمستان،
یک شبه خواهد رسید
"آنا آخماتوا"
او در این دنیا سه چیز را دوست داشت:
دعای شامگاهی؛
طاووس سفید؛
و نقشه رنگ پریده آمریکا.
و سه چیز را دوست نداشت:
گریه کودکان؛
مربای تمشک با چائی؛
و پرخاشجویی زنانه.
... و من همسر او بودم.
"آنا آخماتوا"
گرم است هر دو روی این بالش
دومین شمع رو به زوال است
در گوش من فریاد بی پایان کلاغهای سیاه،
تمام شب چشمهای باز بیخواب
و حالا دیگر بسیار دیر است برای حتا به خواب فکر کردن
و مرا تاب سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر... صبح.
"آنا آخماتووا"
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است.
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند، بیآنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!
" آنا آخماتووا"
جمال ثریا
دلش می خواست نباشد
چمدانش را بست
تمام شهر را با خود برد
لیلا کردبچه
سال ها
رو به قبله بودم و می گفتم
دیگر هیچ کس از من عاشقانه ای نخواهد شنید
آمدی
ردشدی
بند دلم پاره شد
کاش می فهمیدی چه لذتی دارد
پاره شدن طناب یک اعدامی.
عليرضا روشن
وقتى چشمت را
هنگامِ بوسيدن يارت
مى بندى؛
مرا به ياد آر
كه با چشم بسته
در كوچه ى تاريک
آواز مى خوانم و
دور مى شوم . . .
سید علی صالحی
گوش کن دوست من!
او که شمشیرش به ابر می رسد
در زندگی
هرگز
گل سرخی را نبوییده است!
گروس عبدالملکیان
من مه ام
که گاه به زمین دل می بندم و
گاهی به آسمان،
و در میانه این شک
آرام آرام پراکنده می شوم . . .
سیمین شیرالی
بر فراز این شکیبایی
مدادم فرود می آید
این روزها
جای کسی خالیست ...
کامران رسول زاده
منطقِ پاییز
مثل بی منطقیِ زنی ست
که وقتی دارد از زندگی مردی می رود
موهایش را رنگ می کند.
رويا شاه حسین زاده
دوستت دارم های سیزده سالگی را
روی بخار شیشه ی کلاس کشیدیم
با یک قلب
و حرف اول یک اسم
دوستت دارم های بزرگ تر را
در نامه های عاشقانه نوشتیم
پنهانشان کردیم
هنوز هم یکی از آن نامه ها آنجاست
من از ترس مادرم
جوری پنهانش کردم که حتی خودم هم نتوانستم پیدایش کنم
و زنان در حوالی سی سالگی
شاید دیگر
قلبی روی بخار شیشه نکشند
اما
هنوز هم پر از دوستت دارمند
چند تا از دوستت دارمهایم را
برایت
مربای آلبالو درست کرده ام
چند تا را
گرد گرفته ام از اشیا
با یکی از آنها
پیرهنت را اتو کرده ام
و با یکی
با یکی دارم
این شعر را برایت می نویسم.
ناصر رعیت نواز
شهر در انتظار شب است
بانو
گل سرت را
باز کن
رضا محبی راد
میان دفترم می نویسم تفنگ
و تمام واژه ها را گروگان میگیرم
تا تو نیایی
هیچ شعری حق انتشار ندارد
رضا كاظمي
میانِ قابِ عکس
لبخندِ تو خالیست
کی میرسی
میوهی نارسِ پاییز؟!
نیلوفر ثانی
خورشید باش
پس از بارانی که منم
رنگین کمانی نقش میگیرد
ازتوأمان ِ ما
رضا محبی راد
خدا از سر تقصیر موهایت نگذرد
اگر بسته بود
من چنین آشفته نبودم
رسول يونان
سرما
مثل شیری دریایی
سیاه و سفید
می لغزد بر یخ های خیابان.
ما
در کافه ها ناامید نشسته ایم
تو می آیی
و در دهان ِ زمستان
خوشه ای انگور می گذاری
افشین یداللهی
تو آمدی
و بی آنکه بدانی ،
خدا با تو برای من یک بغل شعر نگفته فرستاد
حالا بنشین و تماشا کن
چگونه آیه آیه
کتاب رسالت تو را خواهم سرود...
پیامبر از همه جا بی خبر من!
نیلوفر ثانی
تو پرنده
بالت به آسمان
من درخت
پایم به زمین
ترسم عشق
زمین گیرت کند...
رضا كاظمي
ما فقط بههم فکر میکنیم:
تو، پشتِ میزِ کافهای در پاریس
من، پشتِ پنجرهی اتاقَم در تهران،
و هیچ پلی برای بههم رسیدن نیست
مگر عشق
که سال به سال دارد پیرتر میشود!
رويا شاه حسین زاده
بچه که بودم
پائیز با روپوش از راه می رسید.
بزرگ تر که شدم، پسر همسایه بود ؛
سربازی که
اسمم را توی کلاهش نوشته بود.
مادرش می گفت:
گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد.
آن وقت ها
دوستت دارم ها را نمی گفتند ؛
کشیک می دادند...
رضا كاظمي
بی دلیل نیست اگر
باز نمی شود دری که می کوبیم
یا کسی پشت آن نیست
یا هست و باز نمی کند
یا که اصلا در نیست، دیوار است
بابک فرهاد نیا
خسته ام
بس که به تو نرسیده ام
با اینهمه
می خواهم اولین کسی باشم
که نبوسیده
کنارمی گذارم ات
زندگی.
بابک فرهاد نیا
پس از باران
به تنهایی خود
برگشتیم:
من و جهان
پرویز صادقی
تو نیستیُ من
لب سکوتم می نشینم
و آه هایم را می نویسم
این تنها بازماندگان صدایم
مژگان عباسلو
گفت خداحافظ
و مرا بوسید،
گلی
در آستانه ی پاییز شکفت...
شمس لنگرودي
عشق
دکانی است
که مغازه دارش سالهاست مرده است
و تو غمناک
تکه نانی
برابر چشم او می دزدی
من سال هاست کودک این مغازه دارم
عليرضا روشن
در اندوه من
شادی رها شدن پرنده ای است
که به او
دل بسته بودم...
نیلوفر ثانی
من مانده ام
پس از باران
دشت های ِخیس
خاک ِنم خورده ی ِبیابان
عطر ِبهاران
تو اما
ابر ِ رهگذری
دست کشیده ای از
ماندن ها
لیلا کردبچه
درختی بودم
ایستاده در برابر طوفان
کبریت بی خطر شدم.
نیلوفر ثانی
حریف شوق ِ رود نمی شود
سنگی که سد کرده
راه را
به انتظار
کامران رسول زاده
از تنم ترانه می ریزد
وقتی تو،
شبیه آغوش،
خیال مرا دور میزنی..
من تمام این شعر را رقصیده ام..
رضا كاظمي
دلاَم عجیب گرفته است
آنقدر که خندههایت هم
شادم نمیکنند دیگر.
کاش هیچ عکسی به یادگار نمیگرفتیم!
شمس لنگرودي
به شادي مردم اعتماد مکن،
برف!
تا ميباري نعمتي!
چون بنشيني،
به لعنتشان دچاري...
یاور مهدی پور
از من رفته ای
و دری که وا مانده
دهان ِ من است
کم کم
جای خالی ِ تو در هوا
خیابان
کوچه
خانه
در دلم سرد می شود
برف می بارد
حالا نبودنت
می تواند
هر کجا که دلش خواست را
سپید کند
برچسبها: جای, خالی ِ تو
آرزو خمسه کجوری
عطر ت آشناست
راننده محترم
یا نگهدار پیاده شوم
یا مرا بدزد
نیلوفر ثانی
کاش شاخه ی درختی بودم
در دور دستی
پرنده گی َت
بامن سر میشد
زنده گی ِمن با تو
محمد علی بهمنی
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دستِ خودم را می گیرم و
از خانه بیرون می زنیم.
در پارک
به جز درخت
هیچ کس نیست
روی تمام نیمکت های خالی می نشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان می افتم
و از خودم خواهش میکنم
به خانه بازگردد.
عليرضا روشن
باد می خواهم باشم
در موی یار
بادم اینک
لا به لای خار
علیرضا عباسی
زندانی
با خودش حرف می زند
زندانبان با خودش
هر دو به گلی فکر می کنند
که مشغول شکافتن دیوار است.
کامران رسول زاده
تکیه داده ای به دیوار و...
می خندی!
انگار نه انگار که تو
توی عکسی...
و من ،
آویزان ِ این زندگی بی تو!
رسول يونان
اندوهها در من شعلهور است و
ابرها در من در حال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم آتشم را خاموش نمیکند...
جلیل صفر بیگی
عاشق آهویی هستم
که پالتو اش از پوست ببر است،
کیف دستی اش از چرم سوسمار!
بیچاره پلنگی که منم ...
شهاب مقربين
آشنایی ما قدیمیست
سالها ما غروب ماه را تماشا کردهایم
و قرنها ماه
غروب ما را
رضا كاظمي
کفّارهی کدام گناهی مگر
که هرچه مینویسماَت
تمام نمیشوی؟!
2
فاجعه
آمدنِ تو بود،
نه رفتناَت!
3
مرگ که خواستن ندارد
خودش میآید؛
تویی که نمیآیی!
صبا کاظمیان
از مرگ با یک تیر
می توان خلاص شد
اما امید ...
زندانی ابدیست
که هر صبح
در سینه ام بیدار می شود
و می پرسد؛
تا ابد چند روز مانده رفیق؟
نیکی فیروزکوهی
دست هایم را در جیب هایم فرو می برم
و عکس میگیرم
هیچ کس نخواهد فهمید
از پشت عینک بزرگ سیاهم
- با چه تردیدی -
دنیای بزرگ سیاه مان را تماشا میکنم
دست هایت را در جیب هایت فرو کن
بگذار آدم ها
از باور های خودشان عکس بگیرند
رسول يونان
ای پرنده زیبا
زخم بالت را که میبستم
عاشقت شدم
نباید اینقدر بیرحمانه دور میشدی
بی پر و بالم من
آسمان به آسمان
چگونه دنبالت بگردم ؟
ای پرنده زیبا
اسیر زیباییات شدهام
مرا به قفس انداختهای
شهاب مقربين
چه ميشود کرد
دنيا همين خرابه بود
که به ما دادند
و ما به دست خود خرابترش کرديم
با هم نساختيم
هر يک خانهاي بنا کرديم
با ديوارها و دري
که پشتشان پنهان شديم
و هرگاه دلتنگ ميشديم
در را باز ميکرديم
به اميدِ ديدار
با ديوارِ روبهرو
شمس لنگرودي
و تو هم روزی پیر می شوی
اما من، پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه ای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا، پیر شده، آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کردهای.
لیلا کردبچه
نه شالی
نه کلاهی
نه چتری ...
راست میگویند آدمی که برای همیشه میرود
هیچ چیزش را جا نمیگذارد
نه شالی، نه کلاهی، نه چتری
بگو چگونه تحمل کند این خانه زمستانی را
که از چمدان تو جامانده است
مژگان عباسلو
می بوسمت !!
چه فرق می کند ، پشت گوشی ...
یا پشت گوش !
پرنده
روی سیم هم ...
پرنده است !
سید علی میرافضلی
برّه باشی
گرگ روحت میشوند
گرگ باشی
حسّ تنهایی شکارت میکند.
------------***-----------
یوسف اگر باشی
تنهاییات
گرگیست بیتقصیر
چاهیست بیپایان
خوابیست بیتعبیر
نیلوفر ثانی
برف می آید
تو رو سفیـد میشوی
دلیلی محکم برای نیامدن َت...
مهدیه لطیفی
دلتنگی،
شوخی سرش نمی شود!
دلتنگی موریانه است و
من هنوز آدم نشده ام!
من هنوز،
چوبی ام...
پرویز صادقی
زیر شعرهایم
اگر نامی از شاعر نمی برند
بخاطر آن ست
که اسمت را نمی دانند !
علیرضا عباسی
دلم می گیرد
وقتی تنهایی، زودتر از من
رو به رویت نشسته
و با تو چای می نوشد
یغما گلرویی
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم ،
بعد بیایم و با عصایی در دست ،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم ،
تا تو بیایی و مرا نشناسی ،
ولی دستم را بگیری
و از ازدحام خیابان عبورم دهی .
محمد ترکمان (پژواره)
با گیسوانِ یلدایی ات!
لباسی خواهم بافت!
از جنس انتظار!
بر قامتِ زمان!
بر گردنِ لحظه ها،
زنگوله، خواهم آویخت!؟
مژه های شعله ورم را؛
حایلِ پلک هایم
خواهم نمود!؟
تا اولین مژدگانی؛
نصیب من، شود!
مهدیه لطیفی
مثل فیلم های دهه هفتاد اروپا
دامنی دارم بلند
و خسته شدم
بس که تا آمدم عاشق شوم
جنگ شد
نیلوفر ثانی
به چشمهایش بگو
آنکه مرا به ستایش پاییز برد
چیزی بجز
باران نگاهش نبود
رويا شاه حسین زاده
گاهی
یک پیراهن چهارخانه ی مردانه هم حتی
میتواند
خانه ی آدم باشد
که دلتنگی هایت را در جیبش بریزی
و دگمه هایش را
برای همیشه
ببندی .
رضا كاظمي
اولینها و آخرینها
هیچوقت از یاد نمیروند
مثل اولین و آخرین بوسههای تو
که طعمِ گُلاب میدادند وُ
صابونِ ارزانقیمت وُ
کافورِ غسالخانه!
سید علی میرافضلی
عقل، بن بست است
عشق، بی برگشت؛
جادّه و دیوار:
یا برو یک عمر مشق تشنگی بنویس
یا بیا و درز آجرهای این دیوار را بشمار.
عباس معروفی
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم.
وقتی آمدی با چشمهام میگویم.
عاشقانههای ناب را
برای آدمی میخوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباسهاش را
برای معشوق به تن کند.
من اما
لباسی به تنت نمیگذارم.
عاشقانههای ناب را
برای زنی میگویند
که با عطر کلمات
شبی
دلآرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم.
علیرضا نوری
باید بگردم...
جای تولدم را عوض کنم
ببینم کجای دنیا می شود
به خاطر یک بوسه زندگی کرد
زیست
پرویز صادقی
دلتنگی
سخت تر از آن نیست
که به یاد می آورم
روزی از آنِ من بودی
و بی هوا
دلم می شکند !
نسترن وثوقی
تنهایی
یعنی من،
وقتی روزها، دست در گردنِ خورشید می اندازی
و در روشناییِ جهان سهم داری!
تنهایی
یعنی تو،
وقتی شب ها هم آغوشِ ماه می شوم
و در تاریکیِ جهان دست دارم!
نیلوفر ثانی
برمن فرود آی
چو پرنده ای که میبوسد
تنهایی یک درخت را..
نزار قبانی
معلم نیستم ،
تا عشق را به تو بیاموزم!
ماهیان برای شنا کردن
نیازی به آموزش ندارند!
پرندگان نیز ،
برای پرواز...
به تنهایی شنا کن!
به تنهایی بالْ بُگشا!
عشق، کتابی ندارد!
عاشقانِ بزرگِ جهان
خواندن نمیدانستند!
لیلا کردبچه
گاهي شلوغي پياده رو،
بهانه ي خوبي ست
که دست هاي کسي را
براي هميشه گم کني...
رسول يونان
نخست برگها پریدند
بعد پرندهها
سرانجام درخت تنها ماند
در تابلوی بیابان…!
پرویز صادقی
خاطرات را
نمی شود تنها گذاشت
مثل بچّه ها
باید دستشان را گرفت
وگر نه گم می شوند !
رسول يونان
زندگی کمی دیوانگی میخواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافهها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همهچیز را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همهچیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخمهایت میخندند !
آرش ناجی
پاییز هم فصل رویش است به نوعی !
آنگونه که من
بذر بغض می کارم
در حنجره ام !
ابراهیم اکبری دیزگاه
از دراز شدن دماغت می ترسم و
هزینه جراحی زیبایی خیلی بالاست
پس این قدر
نگو
" دوستت دارم"
رضا كاظمي
میگذری. دست تکان میدهی. نمیبینم.
در من سالهاست دیگر
پنجرهای روو به خیابان باز نمیشود!
سید علی میرافضلی
خستهام شبیه آن مسافری که
از هزار فرسخ سیاه آمدهست و
بازوان هیچ کس برای در بغل گرفتنش
گشوده نیست.
خستهام شبیه قفل کهنهای که
سالهای سال بی کلید مانده است.
خستهام شبیه نامۀ بدون مقصدی که
باد کرده روی دست پستچی.
خستهام شبیه پلّههای بی سر و تهی که...
خشک و خالیی که...
غم گرفتهای که...
چند پلّه خستهتر هنوز...
وحيد عمراني
چشمان تو آشناست
صدای تو آشناست
شاید با هم بوده ایم
در زندگی ای گمشده
پیچیده در کلاف ماجرایی سترگ
در ورای قرون و اعصار
بابک فرهاد نیا
تو
هیچ کس منی
و هیچ کس دنیا
مثل تو نیست .
همه
با رفتن
تمام می شوند
تو
وقتی رفتی
آغاز شدی .
بهونه راد
درخت بيچاره را
پاييز،عريان مي كند
آبروي ريخته را
زمين به دوش مي كشد
مجید سعدآبادی
در آغوشم بيا
و آغوشم را به خواب ببر
قلبم را بخوابان
كه اين نيم تنه
مدتهاست بي استفاده مانده...
ناصر رعیت نواز
سالهاست نبودنت
در شبهاي پاييز
يك ساعت زودتر شروع ميشود
رضا كاظمي
فراموشخانهای بیش نیست جهان.
از آستانه که میگذری
بسته میشود پشتِ سرت
دری که به خوشآمد
چارتاقِ لبخند بود.
بابک فرهاد نیا
دلتنگ بازی های کودکانه نیستم
حالا هم در کوچه ها
برای زمین خوردن
بهانه هست ...
فقط می ترسم
می ترسم از اینکه
برای گریه کردن
روی پیراهن مادرم
زیادی بزرگ شده باشم.
مهدی دادگستر(م-د-شالکول)
بی خود وبی جهت خسته می شوم،
راه می روم،
می ایستم،
می نشینم،
چشمانم را باز می کنم و،
می بندم...
اما تو هنوز آنجایی،
هنوزو...
تو از کدام شبانه ها گذشته ای -
در این کویر؟-
که روز های امید ت ،
در زهر تابستان آن سال -
چنان بر جنون نشست و،
پیاپی تکرار شد:
دراین قفس ،
با دشت هایی ترک خورده-
از،
هزاران سال اکنون؟
مژگان عباسلو
بیا با هم گم شویم
من در لباسهای گشادم
تو در خیالاتت
من کفشهای پاشنه بلندم را دور میاندازم
تا تق تق خوشبختیام پاسبانها را خبر نکند
تو کتابهایت را
چرا که برای دوست داشتن من
به قلب نیاز داری نه علم،
بیا با هم فرار کنیم
از تنهایی
که در لباسهای گشاد جا برایش بیشتر است…
سید علی میرافضلی
ناملایمترین حرفها را
گاه زیباترین دستها مینویسند.
غیرعادیترین عشقها، گاه
حاصل گفت و گوهای معمولی ماست.
زندگی، هیچ تفسیر قطعی ندارد
هیچکس از سرانجام آیینهها مطمئن نیست.
گاه با یک سلام صمیمی
شکل آرامش تو به هم میخورَد
گاه با یک خداحافظی به موقع
رستگاری رقم میخورَد.
پشت این در که وا میکنی
ـ احتمالش زیاد است
بادها
قابل پیش بینی نباشند!
کامران رسول زاده
ما
یک نفر بودیم !
و آن یک نفر
تو بودی !
از ما یک نفر
یکی عاشق تر بود ؛
و آن یک نفر ...
تو
نبودی !
سید عبدالحمید ضیایی
تو هم
شبيهِ اين همه معشوق
شبيهِ يادهايِ فراموشِ ديگرِ من ...
و هيچ كس نمي تواند
كه پُر كند تمامِ قلبِ كسي ديگر را
هميشه يك تهيِ تلخ
در هزار زاويه ي روحِ آدمي
باقي ست...
مجید سعدآبادی
آنها كه از خودشان
سهم بيشتري دارند
در تنهايشان بيشتر قدم زدهاند
محمد شریفی نعمت آباد
نشستی و از زندگی گفتی
از زندگی ...
زندگی ...
بی آنکه بدانی زندگی
دستی است که گاه گاهی
دور گردنم حلقه می کنی!
کامران رسول زاده
تو
شبیه دیگران نیستی !
دیگران حرف میزنند ،
راه میروند ،
نفس میکشند ...
تو
نه حرف میزنی
نه راه میروی
و نه ...
میگذاری نفس بکشم
گروس عبدالملکیان
و
شلیک هر گلوله خشمیست
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی.
کاظم خوشخو
من
از پشت پنجره ...
تکان نمیخورم !
یا تو می آیی ؛
یا ...
مترسک نیامدنت میشوم !
پرویز صادقی
تو
لحظه های ماندگار منی
میان عمری
که به یاد نمی آورم !
کامران رسول زاده
من
این چشمهای بی تو را
به کجای این شهر بدوزم ؛
که
هنوز
نرفته باشی ؟...
شمس لنگرودي
دوستت دارم
و عشق تو از نامم می تراود
مثل شیره ی تک درختی مجروح
در حیاط زیارتگاهی.
کاظم خوشخو
دنیای ساده ای داریم
گاهی اگر
دعوا می کنیم
سر این است
که من عاشق ترم
یا تو
سید علی میرافضلی
تا کی
در شعرهای من
بهدنبال خودت هستی؟
یکبار هم
در شعرهای من
به دنبال خود من باش.
لطفاً مرا آهسته خوانی کن!
رضا كاظمي
چای را من دَم میکنم
میز را تو میچینی
بعد، مینشینیم پشت پنجرههای خودمان
و به همدیگر فکر میکنیم!
مهدیه لطیفی
دستت را به من نزن!
دستت را به من بزنی زخم خستگی ام دهان باز می کند
و بند نمی آید این خون
که تو با هر نامی که از در می آیی
پرستاری نمی دانی
نیکی فیروزکوهی
یک روز صبح بیدار میشوی
و حس میکنی
چقدر دوستاش داری
و خدا
از خیلی دورترها
دلش برای جای خالی کسی
که دیگر نیست
میگیرد...
کاظم خوشخو
تو و مرگ
خیلی شبیه هم هستید
هرچند با دو فعل متناقض
تو با رفتنت
مرگ با آمدنش
چه فرقی می کند که آدم چطور از زندگی دل بکند؟
محمد ترکمان (پژواره)
از بیم تاریکی
روز هایم - همه -
در شب گذشت!
حتی
روزهای نیامده ام!
رويا شاه حسین زاده
محبوب من
از دوست داشتنم می ترسد
از داشتنم می ترسد
از نداشتنم هم می ترسد
با اینهمه اما
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من می جنگید
و مادرش اگر
بخاطرم
جان ....
من اما
هیچ کسش
نیستم
من
هیچکسش هستم .
سید علی میرافضلی
گاهی از یاد من میرود
که به یاد تو باشم
ای که یادم به یاد تو محتاج
هر دقیقه خودت را به یادم بیاور
مرتضا دلاوری پاریزی
ماه، باران ...
آسمان فطریهاش را داد
ماه رویا!
مستحق بوسه و لبخند را دریاب!
هومن شريفي
صدايي كه از جيب پالتوي من ميآيد
از آن هيچ موبايل نداشتهاي،
نيست!
دستان نيمه آهني من است
كه دارد از فرط بي كسي،
زنگ ميزند...
سارا شاهدي
از فصل گرم سال بيزارم
اما
تابستان نفسهات را
چه دوست دارم
کیوان مهرگان
آنگاه که انتظارت پایان می یابد،
نرو!
وفا، از اینجا آغاز می شود ...
سارا محمدی اردهالی
دیر رسیدم
کادر
بسته شده بود
صدای شاتر
پیچید به نگاهم
سعی کردم طبیعی باشم
که مثلا
دیدنِ دوبارهات ساده است
فلاشِ بعدی
مچم را گرفت:
دو چشم تار و لبی لرزیده
عکاس نتوانست
با فتوشاپ آرامشان کند
مرا برید
از گوشهی خاطرات تو
و
حواسش نبود
روی شانهات
چهار انگشت کوچک
جا مانده
جمال ثریا
من را دوست بدار ...
به سان ِ
گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر !
اول به من نگاه کن ،
بعد به من نگاه کن ،
بعد ...
باز هم مرا نگاه کن !!
بابک فرهاد نیا
تو حق داری
مهربانم
که سراغ تنهایی ام را
هرگز نگیری
ردپای شعر م را
دیگر دنبال نکنی
سرخی بعد از غروب
هر قدر هم که
زیبا باشد
باز
قلب هیچ آسمانی را شاد
نخواهد کرد.
لیلا کردبچه
هربار به تو فکر میکنم
یکی از دکمههایم شل میشود
انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر میافتد
و چیزی به نبضم اضافه میشود
که در شعرهایم نمیگنجد
کافیست تورا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت، عاشقانهترینِ لهجههاست
و چگونه لرزش لبهای من
دنیا را به حاشیه میبَرد
دوستت دارم
با تمام واژههایی که در گلویم گیر کردهاند
و تمام هجاهای غمگینی
که به خاطر تو شعر میشود
دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و خواستن تو جنینیست در من
که نه سقط میشود
نه به دنیا میآید
کیکاووس یاکیده
فاصله ی ساقه تا شكوفه ...
فاصله ی خیال تو با من ...
فریادی است که
با مرگ خاموش میشود !!
ساره دستاران
انگار سالهاست كه نيستي
نبودنت ميرسد
به سينماي صامت
عكسهاي سياه و سفيد
بيا و
اصحاب كهف را
در من بيدار كن
نسترن وثوقی
نامهایِ خانوادگی
اندوه هزار نسل را در تو زنده میکنند!
کسی که ترا به نام کوچک صدا میزند
آنقدر دوستت دارد
که فقط تو را یاد دردهایِ شخصیات میاندازد!
رسول يونان
ای کاش
نمیخندیدی
و آتش عشق
هرگز روشن نمیشد.
پیراهنمان سوخت
به شهر که آمدیم
به عریانیمان خندیدند
رضوان ابوترابي (حسرت)
هواپیما رد می شود
ابر رد می شود
آسمان رد می شود
دنیا همین است
من ایستاده ام
و همه چیز از روی من رد می شود
از چشم های من
از احساس من
من ..
پنجره ام
علیرضا نوری
می خواستی لباست را در بیاوری
گفتم بماند برای وقتی که عقل مان به این چیزها برسد
استخوان های سینه ام داشت می سوخت
شنیده بودم فرهاد سوخت
فروغ سوخت
شهید جواد معبودی سوخت
و حالا که عقل مان به این چیزها می رسد
مرا به بچه ات نشان میدهی
می گویی این آقا که سینه اش سوخته است
می توانست پدرت باشد
اعظم کمالی
نکند
با خود
به گور برم
رویایی را
که من باشم و
تو باشی و
یک شاخه گل
آن وقت
یک دسته گل باشد و
تو باشی و
من ...
محمد علی بهمنی
هرصبح باشنیدن یک عطسه
می ایسیتم که حادثه از خانه بگذرد
آنگاه دنبال آن به راه می افتم
فاضل نظری
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا،
دو برابر شدن غصه تنهایی،
نیست!؟
رضوان ابوترابي (حسرت)
كنار رودخانه ای بودم
آب
در در دست خود سيبي سرخ مي بُرد
خَم شدم و سيب را برداشتم
آب
دستهايم را بُرد
محسن جعفری
شب های تابستان
از شهر فرار می کنم،
می زنم به حاشیه
کنار درختی که یک دنیا حرف دارد.
صحبت از تبر ویادگاری نیست ،
او به تنهایی
عادت نکرده است هنوز
سارا محمدی اردهالی
هر از چندی نوشتن را رها میکنم
به انگشتانم خیره میشوم
میگفتی زنان زیبا آزارت میدهند
و هر انگشت من زنی زیباست
که آرامت میکند
به هر انگشتم که نگاه میکنم
یاد زنی زیبا میافتم
که از دستش گریزی نداری
میخندم
و نوشتن داستان تو را از سر میگیرم
ناصر رعیت نواز
نه جواب تلفنم را میدهی،
نه به مسیج هام پاسخ
چاره ای ندارم
روی شیشه ی گرد و غبار گرفته ی تاکسی
می نویسم:
"دوستت دارم"
ایرج.تمجیدی
کفش هایم را
به سر می کشم
کلاهم را به پا
نخند عزیزِ من
تو نباشی هیچ چیز سر جایِ خودش نیست
مثلِ عقل ِ من
قدسی قاضی نور
بعد از آن ھمه سرگردانی
روی وجب به وجب خاک
بعد از آن ھمه جستجو روی نقشه ھای جھان
دانستم
دستان توست، وطنِ من
صولت رضایی
پرواز کن
برو
بال بزن
دور شو
قناریِ کوچک عشق!
بمانی
پشیمان میشوی
تبرها همه ء خاطرات را سوت میکشند...
ناصر رعیت نواز
این روزها همه دیوانه اند
و اینکه
فکر کنی دیوانه نیستی
خودش
نوعی دیوانه گی ست !!
شمس لنگرودي
بلیت خریدهام
ردیف جلو
تنها
برای خود آواز میخوانم
کف میزنم
ممنونم.