بهترین و زیباترین اشعار کوتاه فارسی و ترجمه شده را اینجا بخوانید
برای کسب اطلاعات بیشتر بر روی گزینه ها کلیک کنید
شعرگان:وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی
وبسایت شخصی ابوالقاسم کریمی، فضایی است برای شعر و ادب. در این وبسایت، اشعار و نوشتههای خود را به اشتراک میگذارم و همچنین به گردآوری و معرفی آثار شاعران و نویسندگان بزرگ میپردازم. علاقهمندان به محیط زیست نیز میتوانند اخبار و مقالات مهم این حوزه را در اینجا بیابند.
علاوه بر این، به دلیل علاقه و دانشم در زمینه وردپرس، مقالاتی در مورد معرفی پلاگینهای کاربردی این پلتفرم منتشر میکنم. امیدوارم که از خواندن اشعار و مطالب این وبسایت لذت ببرید.
جوونی هم بهاری بود و بگذشت
به ما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود
که آن هم نوبهاری بود و بگذشت
بابا طاهر
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
حافظ شیرازی
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
استاد شهریار
حمامی را بگو گرت هست صواب
امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب
تا من به سحرگهان بیایم به شتاب
از دل کنمش آتش وز دیده پر آب
مهستی گنجوی
بیخبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟!
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟!
شیخ بهایی
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن
دلسوزتر از عشق من و تو سمری نیست
سنایی
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است …
سهراب سپهری
آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
رهی معیری
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
سهراب سپهری
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
میخور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
خیام
درد و رنجوری مارا داروی غیر تو نیست
ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من
مولوی
گفته بودی جای او می آید و آرام باش
جاى او شاید،ولیکن مثل او محبوب نیست
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
تا قیامت
روزهای من
زیر پتو سپری می شوند
با چشمان بسته
تاریکی و شب
آغوش آدم تنهایی ست که
در اتاق خود
غربت را با جان و دل
حس می کند
بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچکس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم زیبا و قشنگ
آنکه خوابیده در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد
در پردهٔ رنگین تزویر
با نغمهٔ نیرنگ تقدیر
چون هفته ها و ماه ها و قرن ها پیش
این آدمک های ملول بیگنه را
هر جا به هر سازی که میخواهی برقصان
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
امیرخسرو دهلوی
بایست روی پاهای خودت
خودت را ببین
به خودت توجه کن
و خودت را دوست داشته باش
تنها باش
اما با هرکس نباش
این جامعه دونفره نمی شناسد
یا می درَد
یا دل می شکند
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
خاقانی
عطر تو هر شب
می پیچد در خیالِ من
چارهی من چیست ؟
جز شب بیداری و تنهایی …
تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد !
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی
نه با آرزوی من …
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها
لبخندها
آوازها
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
“سعدی شیرازی”
ای سکوت و تنهایی من
بگو با من
از قصه آشنایی مان
بشکن خلوت دیوارها را
نابود کن حرمت کنج ها را
در خودت فریاد بزن
و مرا با خودت یکی کن
من یک عمر است
به امید صدای تو زنده ام
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است
“فردوسی”
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را …
“کاظم بهمنی”
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
“مولانا”
در شعرهای من
ممکن است
ماه، راه شود
و کوه، دریا
اما درد
کماکان
همان است که بود
دلم باران میخواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ گاه به خانه ی تو نرسد!
مرا ببوس!
روزهای سختی در پیش است
بگذار تو را
کمی پسانداز کنم
عشق
قصهای بود که مادربزرگ
شبهای زمستان برایم میبافت:
یکی از رو، دو تا از زیر،…
بالاپوشی که هیچگاه گرمم نکرد!
روحم هنوز به خانه بر نگشته
برای قدم زدن با تو
هر از گاهی
از خودم
بیرون میزنم،
روحم هنوز
به خانه بر نگشته!
یادت باشد
هیچ کس از تنهایی نمی میرد
فقط حرف آمدن که می شود
انتظار آدم را می کشد
تا شب نشده
خورشید را لای موهایت میگذارم
و عاشق میشوم
فردا برای گفتن دوستت دارم
دیر است
جلیل صفربیگی
چون سرخترین سیب
در آغوش درختی
سخت است تو را دیدن و
از شاخه نچیدن!
امیر توانا املشی
شب قبله گاه من است
شب دنیای سکوت و
مرهم است
ماه، چشم آسمان تنهایی ست
ماه نگاه اشک آلود جدایی ست
صبح است
صبح خیلی زود
و بیدار شده ام
تا دوست داشتنت را
زودتر از روزهای قبل
شروع کنم
لیلا کردبچه
کسی شبیه تو نیست!
دیگر هیچکس را دوست نخواهم داشت
نگران نباش!
اینهمه درد از دورییِ تو نیست
من خیلی عاشقت شدهام
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تو
احمد شاملو
و من
همهی جهان را
در پیراهنِ گرم تو
خلاصه میکنم
به خودت نگیر شیشه پنجره
تمیزت میکنند
که کوه را بیغبار ببینند
و آسمان را بیلکه
به خودت نگیر شیشه
تمیزت میکنند که دیده نشوی!
علیرضا روشن
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطرهی آبم که در اندیشهی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروختهام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
فاضل نظری