آن حکیمی گفت دیدم هم تکی
آن حکیمی گفت دیدم هم تکیدر بیابان زاغ را با لکلکیدر عجب ماندم بجستم حالشانتا چه قدر مشترک یابم نشانچون شدم نزدیک من حیران و دنگخود بدیدم هر دوان بودند لنگخاصه شهبازی که او عرشی بودبا یکی جغدی که او فرشی بودآن یکی خورشید علیین بودوین دگر خفاش کز سجین بودآن یکی نوری ز هر […]
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی بیشتر بخوانید »