دلنوشته محیط زیست/278
در یکی از روزهای سرد و خشک زمستان،وسط شهری که تشنهی سلام باران است،کنار جوی خالی از آب،درخت چنار پیر کوچهای بنبست،به خاطر خودخواهی همسایههابا مجوز شهرداریبه قتل رسید.و ما تماشاچیان بیاحساسی بودیمکه حتی شجاعت غمگین شدن را نداشتیم.آری، اینچنین بود برادر،که این آجرهاشروع به ستایش زشتی کردند،چراکهزیباییبرای همیشهکوچ کرده بود.حالاکوچهی بنبست ، تنهاستو جز […]
دلنوشته محیط زیست/278 بیشتر بخوانید »