نام نویسنده: hasan

حکایت

حکایت

« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت ، دید که بهلول ، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم ، می بینم که به من […]

حکایت بیشتر بخوانید »

*مطالب ارسالی دوستان, شعرگان_مطالب وبسایت

حکایت

حکایت

«روزی پادشاهی به بهلول گفت : بزرگترین نعمت های الهی چیست؟ بهلول جواب داد : بزرگترین نعمت های الهی عقل است. خواجه عبدالله انصاری نیز در مناجات خود گوید: خداوندا آن که را عقل دادی ، چه ندادی و آن که را عقل ندادی ، چه دادی؟»

حکایت بیشتر بخوانید »

*مطالب ارسالی دوستان, شعرگان_مطالب وبسایت

حکایت

حکایت

«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت : خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم ، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه ، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در

حکایت بیشتر بخوانید »

*مطالب ارسالی دوستان, شعرگان_مطالب وبسایت

حکایت

حکایت

«همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم ، ما

حکایت بیشتر بخوانید »

*مطالب ارسالی دوستان, شعرگان_مطالب وبسایت
پیمایش به بالا