نمونه اشعار سید علی صالحی

لابه‌لای هزار جفت کفشِ ميهمان
يک جفت دمپايیِ پُرگو
داشتند از بازگشتِ سندباد بحری
قصه می‌گفتند.

خانه پُر از همهمه بود:
حرف، حرف، حرف …!

آن شب
آخرين کشتی قاهره
برای بُردنِ سقراط آمده بود.
کرايتون گفت
ممکن است بين راه باران بيايد.

روزنامه‌ها نوشته بودند
عده‌ای در بندرِ بنارس
هنوز هم
شربتِ شوکران می‌فروشند.
سقراط گفت:
حيرتا … مردمانی که من ديده‌ام،
ديروز با گرگ گفت‌وگو می‌کردند،
امروز با چوپان!
پس چراگاهِ بزرگِ پَرديسان کجاست؟

دمپايی‌ها داشتند برای خودشان قصه می‌گفتند.
دمپايی پای راست گفت:
امشب ماه خيلی غمگين است،
به همين دليل
آب از آب تکان نخواهد خورد.
دمپايی پای چپ گفت:
آرامتر حرف بزن دوستِ من
من به اين کفش‌های واکس‌زده مشکوکم!

اشتراک گذاری:
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پیمایش به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x