جک در حال مرگ بود و همسرش کنار تخت او نشسته بود.
جک با صدایی ضعیف به همسرش گفت: عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم.
همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست.
مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم.
مرد ادامه داد: من با خواهرت ، با بهترین دوستش ، با مادرت و با بهترین دوستت رابطه داشتم.
همسرش به آرامی در پاسخ گفت: میدانم عزیزم، حالا بخواب و بگذار که زهر کارش را انجام دهد
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
قدیمیترین