۶ سالمه … با اینکه سرما خوردم اما اومدم تو کوچه … چند روزی میشه که مامان خونه نیست … چشاش خیلی قشنگه … روشنه … ولی هیچوقت منو تو بازی راه نمی ده …
۱۷ سالمه … مامان واسه همیشه ما رو ترک کرد … یعنی بابا رو ترک کرد … لیلا بازم قهر کرده … جدیدا خیلی بی رحم شده … هرچی دلش می خواد میگه …
…
۲۴ سالمه … صدای موزیک همسایه داره دیوونم می کنه … به سلامتی لیلا خانوم عروس شده … دوست داشتم ببینمش … هی …
۳۱ سالمه … بابا به رحمت ایزدی شتافت … شوهر لیلا می خواست خونه رو بخره … دو برابر قیمت … ولی واسه اینکه حرصش در بیاد ندادم …
۴۶ سالمه … خونه … کله پزی … اداره … چلوکبابی … اداره … خونه … حتی جمعه ها !
۵۲ سالمه … پسر لیلا کارمند منه … پدرسگ فتوکپی باباشه …
۶۱ سالمه … یه بارون ساده بهونه خوبی بود که هیچکس سر خاک من نباشه … به جز یه نفر … عینک دودیش نمی ذاره چشای روشنشو ببینم …