شخصی در یکی از خیابانهای اصفهان به طفل خردسالی برخورد کرد .
دید دو دانه اشرفی در دست دارد و آنها را بالا و پایین می اندازد و با آنها بازی می کند .
آن شخص یا دیگ طمعش به جوش آمد یا برای امتحان میزان هوش و فراست طفل ، با لهجه ای و آهنگی که در موقع خطاب به کودکان به کار می برند به او گفت : بچه جون ! یکی از اینها را به من بده !
طفل بسیار زیرک بود و گفت : قدری صدای خر در بیاور تا بدهم شخص به این سو و آن سو خیابان نظری افکنده و سپس همین که شخصی را در آن حوالی ندید ، بنای عرعر کردن را گذاشت و سپس گفت : حالا به عهد خود و فاکن !
طفل گفت : عجب ، تو به این خریت فهمیدی که اینها چیز خوبی است ولی من با این آدمیتم نفهمم ؟!
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
قدیمیترین