بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

شیـر و رفقـاش نشسته بودن و ورق بازی میکردن و خوش ميگذروندن
بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه :
” آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره! “
گاوه پوزخندی میزنه و میگه: “زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی !!؟؟؟
شیر لبخند تلخی میزنه و میگه :
توی خونه یه شیـــر ماده منتظرمه ! نه یـه گــــــاوی مثـل تــو…!!!

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا