فریبرز دانشجوی جوان اهل ایران که به آمریکا رفته بود، بعد از یک سال شدیدا بیمار شد. او تب خال های درشتی زده بود، زیر پلک اش می پرید، رغبت به ارتباط با همسرش نداشت، صورتش جوش زده بود، قلبش درد می کرد، گاهی دچار لکنت می شد و اصلا حالش خوب نبود. یکی دو نفر از هموطنان مهاجرش او را نزد پزشکان ماهر آمریکایی بردند، ولی تقریبا هیچ کس نتوانست بیماری او را تشخیص بدهد.
یک روز جواد ، یکی از دوستان ایرانی از او خواست با هم نزد یک پزشک ایرانی که متخصص بیماریهای مهاجرین ایرانی است، بروند.
جوان موافقت کرد. پزشک وقتی علائم بیماری را دید و شنید، به او گفت: یک راه درمان سریع داری که در عرض یک هفته حالت را خوب می کند.
بیمار خوشحال شد و دکتر گفت: یک سطل بزرگ باید بخری و در طول این هفته هر وقت می خواهی ادرار یا مدفوع کنی، در آن سطل بکنی، سعی کن حداقل سه چهارم سطل پر بشود. بعد، به مدت یک هفته یک روز در میان سرت را درون سطل میکنی و بعد از ده دقیقه حمام می روی. حدس می زنم خوب بشوی، اگر نشدی راه بعدی خطرناک تر است.
پسر با ناراحتی مطب را ترک کرد، اما همه آن کارها را کرد. سطل را خرید، همه کارهایش را آن داخل کرد و سرش را سه بار در آن فرو کرد و بعد از یک هفته کاملا خوب شد.
بعد از دو ماه تصادفا آن پزشک را در پارکی در بوستون نزدیک خانه اش دید.
پزشک گفت: خوب شدی؟
جوان گفت: بله.
پزشک گفت: می دانستم خوب می شوی
جوان گفت: دکتر! اسم بیماری من چه بود؟
پزشک گفت: خیلی ساده! هوم سیک شده بودی و دلت برای ایران تنگ شده بود . باید در شرایط کشور قرار می گرفتی..