آورده اند که پیری فرزانه شبانگاه نیایش همی کرد: بارالها! سالهاست ایوب وار مرا با بلایات گوناگون همی آزموده ای، از فقر و رنج و بیماری گرفته تا تورم و گرانی و شهریه ی مکتب آزاد اولاد، مرحمتی فرما و آزمونی یوسف گونه نیز از ما به عمل آور.
سخن که بدینجا رسید دق الباب کردند. پس در بگشود. برادرانش بودند. تعارفی زد، آن ها اما دست در گریبانش زدند و کشان کشان همی بردند و در صندوق عقب همی چپانیدند. بیرون از شهر برده و در چاهیش افکندند. پس از قعر چاه نعره همی زد: خدا !
من منظورم اون آزمون عشوه و زلیخا و پشت درهای بسته و… بود نه این!!!!!!