بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

یـــکـﯽﺍﺯ ﺩﻭﺳــﺘـﺎﻡ ﻋـﺎﺷـﻖ ﯾـﻪ دخـتـره ﺑــوﺩ؛ ﺧـــيــﻠـﯽﻫــﻤـﻮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷــﺘـﻦ ﺑـﻌـﺪ ﺍﺯ ﯾـﻪ ﻣـﺪﺕ دخـتـره ﭘــیـچــﻮﻧـﺪ ﺭﻓـﺖ ﺑـﺎ ﯾـﮑـﯽﺩﯾـﮕـﻪ …. ﺩﻭﺳــﺘـﻢ ﺍﻭﻣـﺪﻩ ﺑـﻮﺩ ﭘـﯿــشــم سرشو گـذاشـتـه بــود رو زانــوهـام ﮔـﺮﯾـﻪﻣﯿـﮑـﺮﺩ ﻭ ﻣـﯿـﮕـﻔـﺖ: ﻋـﺸـﻖ ﻭ ﻋــﺎﺷـﻘـﯽ ﻫـﻤـﺶ ﺩﺭﻭﻏـﻪ منصور!!!
ﺩﯾــگـﻪ ﻣـﯿـﺨــﻮﺍﻡ مــثــل تـو بـاشـم ﻋــﺎﺷـﻖ ﻧـﺸـﻢ؛ ﻭﺍﺑـﺴـﺘـﻪ ﻧــﺸـﻢ؛
ﭘــَسـﺖ ﺑـﺎﺷـﻢ
ﺁﺷـﻐـﺎﻝ ﺑـﺎﺷـﻢ؛
ﻋـﻮﺿـﯽ ﺑـﺎﺷـﻢ،
مــثــل لاشــخــورا زنـدگـی کــنــم!!!

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا