زنی به پیش استاد نجاری رفت و از او خواست تا کمدی برایش بسازد
نجار کمدی ساخت و به زن تحویل داد
زن بعد از دو روز به نزد نجار رفت و گفت اتوبوس که رد میشه کمده میلرزه!
نجار با تعجب پاسخ داد : چرا مزخرف میگی اتوبوس چه صیغه ایه؟؟؟
خلاصه نجار میاد پیچ میچاشو محکمتر میکنه و میره
دوباره فرداش زن سراغ نجار میاد و میگه: اتوبوس رد میشه کمد میلرزه …
نجار که کفری شده بود گفت :
بابا برای یه کمد پدر مارو در آوردی. اصن من میرم تو کمد میشینم اتوبوس رد شه ببینیم چیه !!
نجار درون کمد نشسته بود که ناگهان شوهر زنه میاد خونه در کمدو باز میکنه و با عصبانیت میگه:
تو اینجا چی کار میکنی؟
نجار بیچاره هم میگه :
اگه بهت بگم منتظر اتوبوسم باورت میشه؟؟؟