بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

روزی یکی از شیوخ عثمانی با مریدان خویش در مجلسی بودندی و شیخ برای آنها از کارهای خارق العاده صحبت مینمودندی!

ناگاه مریدی برخواستی به نزد شیخ رفتی، گفت یا شیخ من میتوانم از فاصله 7 قدمی در لیوانی که روبروی شماست بشاشمی!!

شیخ فرمود محال است حاضرم با تو 500 سکه شرط ببندم نتوانی!

مرید قبول بکردی، 7 قدم فاصله بگرفتی و کار خود آغاز بکردی. ناگهان کنترل از کف بداد و به همه جا بشاشیدی الا به داخل لیوان… کنار لیوان، روی مریدان و حتی شیخ نیز بی نصیب نماند.

ولی شیخ شادمان از اینکه شرط را برده گفت باختی، سکه ها را رد کن بیایندی!

مرید ابتدا با مرید دیگری پچ پچی کردندی سپس برگشت و شادمان پانصد سکه را به شیخ دادی!

شیخ فرمود:تو همین الان 500 سکه باختندی چرا شادمانی بکردی؟

مرید بگفتی:با آن مرید هزار سکه شرط بسته بودمی دراین مجلس روی همگان بشاشیدمی حتی به روی شما و نه تنها ناراحت نشوندید بلکه خوشحال نیز بگردندید!! شیخ و مریدان چون این را بشنیدند جامه بدریدندی، به بیایان رفتندی و از خشتک خود را به دار آویختندی!!!

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا