بزرگترین مقام و منصبی که در طول عمرم داشتم زمانی بود که مبصر کلاس سوم ابتدائی خودمون شده بودم
یادمه همیشه بزرگترین آرزوم این بود که مبصر شم تا اینکه یه روز به آرزوم رسیدم اما از فرداش هر وقت تخته سیاه کثیف میشد من باید تمیزش میکردم و هروقت معلم تشنه بود من باید آب می اوردم یا هروقت گچ تموم میشد یا سطل زباله کلاس پر میشد این وظیفه من حمال بود ..
با تمام این مشکلات من تحملم زیاد بود تا اینکه روزی سر کلاس یکی از بچه ها بوی بدی از خودش ساطع کرد و معلم ، مبصر کلاس یعنی من رو مجبور کرد همه بچه هارو بو کنم تا ببینم کدوم شاگرد ناخلفی از خودش بوی بد در کرده
یادمه از اون روز تصمیم گرفتم به هیچ مقام و منصبی چشم ندوزم