بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

اقدس خانوم و مریم خانوم و منیر خانوم 3تا همسایه هستن که خیلی باهم صمیمین
یه روز منیر خانوم دیر اومد ازش پرسیدن چرا دیر کردی ؟
منیر خانوم گفت والا دیشب لباس خواب پوشیدم خوشکل مشکل کردم رفتم پیش آقا مصطفی شوهرم !!

دست زدم به پیشونیش گفتم آقا مصطفی چرا بدنت سرده ؟؟ بیا تا گرمت کنم و بقیه ماجرا که روم نمیشه بگم …
روز دوم اقدس خانوم دیر اومد اونم گفت والا منم دیشب لباس خواب پوشیدم خوشکل کردم رفتم پیشه آقا غلام شوهرم دست زدم به پیشونیش و گفتم آقا غلام چرا بدنت سرده ؟ بیا تا گرمت کنم و منم روم نمیشه بقیه ماجرا که خودتون میدونید …
روز سوم هرچی منتظره مریم خانوم شدن نیومد منیرو اقدس نگران رفتن خونه مریم خانوم !!

دیدن واای دستش شکسته اویزون گردنشه صورتش کبود و داغون پایه چشاش بادمجونی شده ..ازش پرسیدن خدا بد نده مریم خانوم چیشده ؟
مریم خانوم گفت والا لباس خواب پوشیدم خوشکل کردم رفتم پیش اصغرآقا شوهرم دست زدم به پیشونیش دیدم گرمه !

گفتم خدا مرگم بده اصغر آقا چرا بدنت مثله آقا مصطفی و آقا غلام سرد نیس تا گرمت کنم ؟؟!
همینو گفتمو دیگه چش باز کردم دیدم تو بیمارستانم..

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا