نمونه اشعار عبید زاکانی

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
نقش رخسار تو پیرامن چشمم میگشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما میکرد
شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم میسوخت
دود سودای توام قصد سویدا میکرد
نه کسی حال من سوخته دل می‌پرسید
نه کسی درد من خسته مداوا میکرد
پیش سلطان خیال تو مرا غم میکشت
خدمتش تن زده از دور تماشا میکرد
دست برداشته تا وقت سحر خاطر من
از خدا دولت وصل تو تمنا میکرد
هردم از غصهٔ هجران تو میمرد عبید
باز امید وصال تواش احیا میکرد

اشتراک گذاری:
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا