پسرکی عادت به دزدی داشت..
مادر که به ستوه آمده بود از بهر علاج فرزند را به نزد دعا نویس برد تا که شاید به دعای خیر او رفع مشکل گردد..
دعا نویس در حال دعا و نیایش ایشان را پذیرفت و دعایی خواند و بر پسرک دمید و دست نوشته ای به لباس او آویخت
در راه بازگشت مادر پسر را صدا زد که چرا در پشت سر او و به کندی راه میرود
پسرک پاسخ داد : کفش دعا نویس برایم گشاد است و نمیتوانم به خوبی راه بروم !!