بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

یک روز سرد زمستان دزدی به خانه ای وارد شد . زن و مردی را آنجا دید . دزد دست و پای زن را با طناب بست و چاقویش را به سوی مرد گرفت و گفت : پول و هرچه جواهر داری رو رد کن بیاد !!

مرد شروع به گریه کرد و گفت : برادر ، هرچی میخوای بردار ولی طنابها رو از دست و پای این خانم باز کن و بگذار بره .

دزد که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت : چه زیبا ، تا حالا کسی رو ندیده بودم انقدر به زنش عشق بورزه ..

مرد پاسخ داد : نه این زن همسایمونه ، زن من هم به زودی پیداش میشه !!

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا