بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

آهو خیلی خوشگل بود, یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون! دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: من عاشق شدم, عاشق یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش, اسمش جناب الاغه…
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.

شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند..
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.

  • دیگه چی؟
  • آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.
  • دیگه چی؟
  • مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.
  • خب دیگه؟
  • اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه!!
  • دیگه چی؟
  • تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
  • دیگه چی؟؟؟
  • از من خوشش نمیاد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.

حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره!!
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم!
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چیکارش میشه کرد!

وقتی عاشق موجودی می شوید, مراقب باشید عشق چشم هایتان را کور نکند

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا