گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

مدیر حراست ما نظر لطفی به من داره. بهم گفت:«فلانی یک جوان خوب سراغ نداری؟ می‌خواهیم یک نفر رو استخدام کنیم.»
بهش گفتم :«یک جوان خوب و امین می شناسم. خیلی خوش اخلاق و سلامت است. انسان معتقدی است ولی با همه فکری می سازد و خیلی به مردم سخت نمی گیرد. اما به ظاهرش خیلی میرسد.

موهایش را بلند می‌گذارد و روغن می‌زند و تقریبا نیمی از درآمدش را صرف عطر می‌کند. و البته دو نفر از عموهایش از معاندین اسلام هستند.»

خندید و گفت: «بابا این که میگی وضعش خیلی خرابه. اصلا با ما و شرایطمون سازگار نیست. اینجا همه بچه هیئتی و مسلمون و انقلابی هستند ، اصلا نمیشه نزدیک اداره ما هم بیاد.»

بهش گفتم :«اینهایی که من گفتم مشخصات پیامبر اسلام بود.»

هر دو نفر ساکت شدیم و دیگه صحبتی نکردیم…

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا