گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

چهل سال پیش ، یه فلاسک چای مرحوم عموی خانمم آورده بود برامون کادو عروسی، در این مدت دو بار شیشه اش شکست عوض کردیم و چند سال بعد پوسته اش را عوض کردیم.
دیگه استفاده نمیکردیم و مدتی درکمد ، بایگانی بود…

موقع اسباب کشی خیلی وسیله بخشیدیم ، چون داشتیم از خونه سازمانی میومدیم خونه خودمون به خانمم گفتم : این فلاسک رو ببخشیم؟

خانمم با ناراحتی گفت این یادگار عموی خدا بیامرزمه ، اصلا نمیزارم ببخشی !!
ولی واقعا این فلاسک هیچ قطعه ایش باقیمانده اون فلاسک نبود….

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا