گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

دو برادر مغازۀ فروش کت‌و‌شلوار داشتند. آنها با تکنیک ساده‌ای توانسته بودند تعداد زیادی کت‌و‌شلوار بفروشند.

نام یکی هری و دیگری سیدنی بود.

هری همیشه از مشتری‌ها استقبال می‌کرد و به مشتری‌ها کمک می‌کرد تا کت‌و‌شلوار انتخاب کنند اما سیدنی انتهای مغازه پشت پیشخوان می‌ماند.

‏وقتی مشتری کت‌و‌‌شلواری را انتخاب می‌کرد و قیمتش را می‌پرسید، هری داد می‌زد «هی سیدنی قیمت این کت‌شلوار مشکی دکمه طلایی چنده؟»

سیدنی جواب می‌داد «کدوم؟ همون خوشگله؟ اون ۴۲ دلار». هری داد می‌زد «چقدر؟» سیدنی هم دوباره داد می‌زد «۴۲ دلار». هری قیافه خودش را کمی گیج شده نشان می‌داد جوری که انگار صدای سیدنی را به خوبی نشنیده و بعد به مشتری می‌گفت : ۲۲ دلار !
مشتری که ۴۲ را از سیدنی شنیده بود و ۲۲ را از هری، سریع ۲۲ دلار به هری می‌داد و بدون درخواست تخفیف از مغازه بیرون می‌رفت.
خیلی‌ها می‌گفتند گوش هری سنگین است به همین خاطر اشتباه می‌کند اما واقعیت این است که ‏قیمت کت‌وشلوار همان ۲۲ دلار بود نه ۴۲ دلار

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا