گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

دختری ۱۰ساله از مامانش می‌پرسه، “مامان من چجوری به دنیا اومدم؟”
مامانش لبخند میزنه و میگه : یک روز من و پدرت تصمیم گرفتیم که یه دونه‌ی شگفت‌انگیز کوچولو رو بکاریم. پدرت اون رو کاشت و من هر روز ازش مراقبت کردم. دونه شروع کرد به بزرگ و بزرگ‌تر شدن و بعد از چند ماه شد یک گیاه زیبا و شگفت‌انگیز. ما هم چیدیمش، خشکش کردیم، کشیدیمش و انقدر چت بودیم که یادمون رفت کاندوم بذاریم و تو بدنیا اومدی و به فنا رفتیم.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا