یک پیرمرد ثروتمند آلمانی بیمار شد ، او گروه خونی نادری داشت و تنها یک پسر اسکاتلندی از خانواده ای خسیس خون مشابه او را داشت
همانگونه که میدانید اسکاتلندیها به خساست شهره هستند ، پس به دیدن پسر اسکاتلندی رفت و از او کمک خواست .
پسر اسکاتلندی نزد پدر خودش رفت و اجازه گرفت و در نهایت خون خود را اهدا نمود .
پیرمرد آلمانی 2 میلیون دلار به پسر اسکاتلندی پرداخت کرد .
دو ماه بعد دوباره همان مشکل برای پیرمرد آلمانی پیش آمد ، پسرک دوباره به او خون بخشید ، پیرمرد این بار به او نیم میلیون دلار بخشید .
دو ماه بعد باز هم همین وضعیت رخ داد و این بار پیرمرد آلمانی برای تشکر فقط یک دوچرخه پانصد دلاری بعنوان هدیه به پسرک عطا نمود .
پسرک اسکاتلندی از پدرش پرسید :
پدر چرا هر دفعه که به او خون میدم پاداشهایی که می بخشه کمتر میشه؟
پدرش پاسخ داد :
عزیزم فراموش کردی؟ اون پیرمرد دیگه خون یه اسکاتلندی تو رگهاش هست .. برو دعا کن چیزی ازت نگرفته..