روزی “اندوه” به روستایی در چین آمد
روستائیان گفتند رهگذر است..
اما ماند
گفتند مسافر است و خستگی در می کند و می رود
باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امید روستا نشینان
روستائیان گفتند :مهمان بد قدمیست ، دو سه روز دیگر می رود
و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای روستا
سالهای بعد اندوه “کدخدا” شده بود و تمام کوچه ها بوی “آه” می داد .
تمام امیدها را بلعیده و به جایش “حسرت” در دلها انبار کرده بود
پیران روستا هنوز به یاد دارند : روزی که اندوه آمد “جهل” نگهبان دروازه روستا بود …