گردآوری داستان کوتاه آموزنده

بوعلی سینا مدتی وزیر بود. داستان عجیبی از این دوران زندگی او در کتاب نامه دانشوران آمده است که روزی با کوکبه وزارت از راهی می گذشت کناسی ( کسی که مستراح را تخلیه میکند ) را دید که خود بدان شغل کثیف مشغول و زبانش بدین شعر لطیف مترنم است:
گرامی داشتم ای نفس از آنت

که آسان بگذرد بر دل جهانت
شیخ را از شنیدن آن شعر تبسم آمد. با شکر خنده از روی تعریض آواز داد که: الحق حد تعظیم و تکریم همان است که تو درباره نفس شریف مرعی داشته ای قدر جاهش این است که در قعر چاه به ذلت کناسی دچارش کرده و عز و شانش این است که بدین خفت و خواری گرفتارش ساخته ای عمر نفیس را در این امر خسیس تباه می کنی و این کار زشت را افتخار نفس می شماری مرد کناس دست از کار، کوتاه و زبان بر وی دراز کرده، گفت در عالم همت نان از شغل خسیس خوردن به که بار منت رئیس بردن .
بوعلی غرق عرق شد و با شتاب تمام گذشت .

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا